۱۳۹۰ بهمن ۱۱, سه‌شنبه

فوریه ی خاص



نشسته ام روی مبل و تو در آشپزخانه داری شام درست می کنی تا بیای و با هم فیلم ببینم. امشب آخرین شب ماه ژانویه هست و من باید از فردا برنامه ی درسی ام را که این مدت کم و بیش تمرین کرده بودم بطور جدی پیگیر بشم.


امروز صبح با اینکه دیشب تا خوابیدیم دیر شده بود. دلیلش هم بهم ریختن اعصابم از تلفن به آمریکا و اوضاع و احوال آنها و بخصوص بی عاری امیرحسین بود. موقع خواب تو کلی آرامم کردی و با کمک تو بلاخره تا خوابیدیم نزدیک ۱۲ شده بود. تا ساعت ۵ هم که دیگه برای خواندن لویناس بلند شدم چند مرتبه ای بیدار شدم. تو هم قبل از ۷ بیدار شدی و صبحانه را که خوردیم من رفتم دانشگاه و تو تمام روز خانه بودی و علاوه بر انجام دادن کار برندا و کمی با ایران تلفنی حرف زدن و البته نهار درست کردن خیلی وقت نکرده بودی که به کارهای خودت هم برسی.



در کلاس درس اشر برای تقریب به ذهن از ایده ی لویناس مثالی آورد که خیلی حالم را بد کرد. گویا دو سال پیش پلیس اینجا مردی را که بهش مشکوک شده بودند بطرز غیر انسانی روی زمین میزنه و آنقدر روی سینه اش فشار میاره که طرف فوت می کنه. خلاصه حالا بعد از دو سال دادگاه برگزار خواهد شد و یکی از شاهدین راننده ی اتوبوس بوده که با رادیو یکی دو شب پیش حرف زده و در حالی که به قول اشر صدای کاملا بغض آلودی داشته می گفته که باید بجای اینکه مثل سایرین شاهد ساکت اتفاق می بوده ولو به عنوان یک زن جلو میرفته و کاری می کرده و خلاصه از این طریق داشت داستان مسئولیت در لویناس را توضیح می داد. مثالش خیلی حالم را بد کرد و دقیقا خود اشر هم سر کلاس متوجه ی من شد. خلاصه خیلی سعی کردم مثل هر هفته در بحثها شرکت کنم که نشد. البته آخر سر یکی دوتا نکته گفتم و بعد از کلاس متوجه شدم که عدنان و انا و حتی سنتی هم متوجه ی حالم شده اند. انا با من آمد تا بریم فرمهای تدریس سال آینده ی خودم و تو را به گروههای مختلف تحویل بدم. بعد از این کار رفتم دفتر اشر تا راجع به اینکه امکان کار کردن زیر دستش به عنوان استاد راهنمایم را برای سال آینده هم خواهم داشت یا نه- چون سال بعد مرخصی خواهد بود- که گفت با تو کار می کنم. کلی هم سعی کرد که حالم را بهتر کنه و بهم بگه که نگران مقاله های عقب افتاده ام نباشم.


تا برگشتم سمت خانه و تصمیم گرفتم که سلمانی برم و بعد بیام خانه شده بود ۳ بعد از ظهر. ساعت ۶ هم تو می خواستی بری مراسم رونمایی کتاب تری مالی در کافه اسپرسو و من هم با اینکه خیلی دوست داشتم بیام- بخصوص که به قول تو می دانستم حتما اشر و دیوید مک نالی هم میایند- تصمیم گرفتم برم کرما و کمی کتابچه ی قواعد راهنمایی و رانندگی را بخوانم تا اولین کار برنامه ریزی شده برای ماه فرویه را انجام دهم.


جلسه که تمام شد تو بهم زنگ زدی و گفتی که با اشر و دیوید صحبت کردی و خودت را بهشون معرفی کردی و دیوید بخصوص خیلی از من تعریف کرده و گفته فلانی مجموعه ای از خصوصیات خاص داره مثل علاقه ی وافر به درس و موضوع، تعهد به مسایل پیرامون ایران و سیاست به معنای کلی کلمه و ... و خلاصه بهت گفته که از داشتن چنین دانشجویی در کلاسش خیلی خوشحال هست. یکی دوتا از دوستانم هم آنجا بوده اند که بعد از اینکه متوجه شده اند نسبت ما چیه خیلی از من برای تو تعریف کرده اند. خلاصه که خوشحال بودی و از اینکه تری هم تو را به همسرش معرفی کرده بود و مراسم هم مراسم خوبی شده بود خیلی راضی بودی.


خلاصه که من هم کمی از قواعد را خواندم و با هم وسط راه قرار گذاشتیم و برگشتیم خانه. الان هم که دارم این را می نویسم فیلم Take Shelter را دیده ایم که بد نبود و ساعت یازده شده و نیم ساعتی هست که از وقت تنظیم شده ی خوابم گذشته. در ضمن قبل از فیلم هم با آمریکا هم حرف زدیم و مادر خدا را شکر از بیمارستان مرخص شد.


به هر حال امشب آخرین شبی باید باشه که برنامه ام را بهم میزنم تا کاملا جا بیفتم. تو در تخت هستی و من هم دارم میام به امید اینکه از فردا روز و ماه و سالهای تازه ای را در کنار هم به خوبی و سلامت آغاز کنیم.


فوریه کلا ماه تاثیر گذاری برای من و تو بوده. از داستان آلمان رفتن و تلاش برای گرفت ویزای آمریکا در فوریه سال ۹۴ گرفته تا داستان پایان نامه ی تو و البته مصاحبه ی سفارت کانادا و خلاصه خیلی چیزهای دیگه. امیدوارم فوریه ی امسال اما یکی از بهترینها و موفق ترین های من و تو بشه.

هیچ نظری موجود نیست: