۱۳۹۰ دی ۲۷, سه‌شنبه

نامه ای بر تاق دلم تا به ابد



با اینکه اصلا نرسیدم جز دو صفحه از متن لویناس را بخوانم- و البته دو صفحه ی مهمی هم بود- در کلاس خیلی خوب با بقیه و خود اشر بحث را جلو بردم. راضی بودم و بعد از کلاس هدیه هایی که با هم برای انا و سنتی از آمریکا گرفته بودیم بهشون دادم. برای سنتی یک تی شرت گرفته بودیم و برای انا یکی دو تا چیز از موزه ی گتی. یک نوار لای کتاب که نقاشی مونه- نقاشی مورد علاقه ی تو- بود و یک مگنت که رویش یکی از کارهای موزه را داشت گرفته بودیم. همین شد که یادم رفت چترم را از کلاس بردارم و خلاصه در یک روز نیمه بارانی و البته تمام مه گرفته کلاس که تمام شد رفتم دفتر جودیت تا امکان کاری که به ذهنم رسیده را ازش بپرسم.

صبح بهت گفتم که شاید اگر امکانش باشه بد نباشه که تز فوقم را بجای تابستان در ترم آینده تحویل بدهم و باید با گمل و جودیت صحبت کنم و ببینم که امکانش از نظر ارادی چگونه هست. جودیت بهم گفت عملی هست و بعضی ها هم این کار را کرده اند و چیز غریبی نیست. ضمن اینکه همه چیز به تصمیم گمل بر می گرده. خلاصه بعدش هم که با انا که دوباره بطور اتفاقی در محوطه دیدمش حرف زدم گفت کار سختی نیست و یورک راحت میگیره.

تلفنی در راه که به سمت بی ام وی می رفتم با تو صحبت کردم و متوجه شدم که تو نگران این شده ای که با به تعویق انداختن داستان دوباره همه چیز را بخواهم از اول شروع کنم و در واقع با فرار از مواجهه با مشکل این استرس را دایمی کنم. حرفهایت به دلیل حقیقتی که در نهانش داشت مسلما تلخ بود اما باعث شد که بیشتر و بهتر فکر کنم. 

وقتی رسیدم خانه دیدم که تو از اینکه شاید باعث ناراحتی من شده باشی ناراحتی و گفتم اصلا اینطور نیست چون داریم به قول تو با هم فکر می کنیم. می دانم که به تعویق انداختن دو تا مقاله که حالا شده چهارتا تا این حد که یک گواهی نامه ی راحت را هم نرفته ام بگیرم تبدیل به چه مسئله ای شده است. می دانم درست می گویی و می دانم که نه تنها خیرخواهی که نگرانی از کل داستان تحصیل و عدم اتخاذ یک روش درست برای مدیریت درس و خواندن و نوشتن باعث شک در توان خودم شده است.

خلاصه که به نظرم باید آن کاری را کنم که تو می گویی و حداقل حتی به قول تو اگر کار به یک ترم اضافه هم کشید این را از حالا قطعی نکنم تا حتی در یک ترم اضافه هم کار تمام نشود. به قول تو که همیشه متذکر می شوی نباید کارها را برای خودمان آن فدر بزرگ کنیم که دچار خوف و ناتوانی شویم.

خلاصه حالا که دارم این سطور را می نویسم تو تازه رفته ای. با یکی از شاگردان پی یر قرار داشتی تا کمی راهنمایی اش کنی و بعد هم که به کلاس فرانسه خواهی رفت. اما وقت نشستم تا کمی به کارهای روزمره ی اینترنتی و خواندن اخبار و بازیگوشی و درس نخواندن بگذرانم اولین چیزی که دیدم ایمیل تو بود که گویا در راه که بوده ام برایم نوشته ای. ایمیلی که نه تنها باید بارها بخوانمش که باید قاب کنم و به دیوار ذهن و تاق دلم بکوبم:

عشق من
عزیزترینم
همه ی دار و ندار من
تو بهترین و شایسته ترین هستی .. همیشه بودی و خواهی بود. ترس من تنها از اینه که با قرار گرفتن در میان آدمهای خوب اما با سطحی بسیار پایینتر از خودت مدام خودت رو به سطح اونها تنزل بدی. عزیزکم.. ببر سفید من...تو آرش هستی. همون آرشی که همه به کنارش بودن افتخار می کنن... تو همون آرشی هستی که دانشگاههای ایران براش کوچیک بود و دانشگاه سیدنی هم براش به اندازه ی کافی بزرگ نبود.. آرش ... آرش... آرش من فکر می کنم هیچ دانشگاهی به اندازه ی تو نیست ولی این دلیل نیست که تو خودت را به قد و قواره ی اونها در بیاری... درگیری دانشجوهای دیگه اگر نوشتن مقاله ی پایان ترمه دغدغه هایی که براش اومدی اینجا نباید کوچک شمرده بشه یا در گنجه مخفی بشه و به فراموشی سپرده بشه. با خودت فکر کن عزیزم که تو کی هستی و کی می تونی باشی...راستش رو بخوای الان کسی نیستی در دنیای بیرون تا وقتی آرش حقیقی رو از درونت بیرون نیاری و به همه نشون ندی... نذار لایه های سطحی زندگی دیگران اونقدر روی تو رو بپوشونه که خودت هم یادت بره که چه درٌ گرانبهایی در درونت هست که باید رونمایی بشه. من به اینها اعتقاد دارم...برای من بعنوان همسرت تو همیشه یه اسطوره بودی اما خودت قدر خودت رو نمی دونی. با اصرار به بیرون آمدن از ایران برای تحصیل فکر کردم که قدر خودت رو می دونی برای همین ایمانم بهت قویتر شد... برای همین حاضرم همه چیز رو به تعویق بندازم برای اینکه تو رشدی که باید بکنی...این کار عجیبی نیست...این همون کاریه که تو هم با من کردی...تو هم من رو رشد دادی... بهم فرصت پریدن دادی ... همه چیز رو نگهداشتی که من با خیال راحت بپرم ... اما عزیزم ز بامی که پریدیم پریدیم...باید ادامه ش بدیم با اعتماد به نفس...با ایمان به خودمون...به عشقمون...به فهممون و به متفاوت بودنمون ... به اینکه چه تدارکی برای نسل بعد داریم می بینیم ..به اینکه فرزندانمون کی باشن و به چه پدر و مادری افتخار کنن . کجای جامعه باشند و باشیم. کوچک نبین این مسیر زیبا رو چون تو هیچوقت هیچوقت هیچوقت کوچک نبوده ای. من با تو قد برافراشتم و مسیری که برام رویا بود محقق کردی پس خودت هم بالا بمون ... سطحت رو حفظ کن چون تو حیفی ...چون تو نه آیدینی نه فرزاد نه انا نه سنتی .... تو آرش افتخار آفرین منی ... تو همونی که دانشگاه سیدنی قدرت رو فهمید... من ایمان دارم که تو می تونی آینده ی درخشانی رو بسازی پس شروع کن بهترینم که تو لایق بهترینی

همیشه عاشقتم
نازنین تو
۱۷ ژانویه 

هیچ نظری موجود نیست: