۱۳۹۰ دی ۱۶, جمعه

مقاله ی منتخب سال



امروز جونم در آمد تا یکی دو ساعتی در کلی درس بخوانم. تو که طبق معمول این چند شب نتونسته بودی درست بخوابی تا پاشدی کمی دیر شده بود و بعد از صبحانه بلافاصله رفتی دانشگاه تا به کلاس جیم ورنون در این ترم برسی. من هم که این کلاس را دارم بخاطر درس خواندن و نوشتن مقاله ی آدورنو ماندم خانه تا برم کتابخانه کلی و درس بخوانم. کاری که تنها حدود دو ساعت مفید از توش در آمد.

بعد از کلاس با تری مالی قرار داشتی تا درباره ی درس و مقاله و سئوالاتمون بابت رفتن من به دانشگاه تورنتو ازش بپرسی. راهنمایی خوبی کرده بود. گفته که اگر قصد دارم به فلسفه ی سیاست برم ارزش تغییر دانشگاه را به این شرط داره که فضای آنجا را بتوانم تحمل کنم. در غیر این صورت بخصوص از اس پی تی خیلی تعریف کرده و گفته که کلا در کانادا از این گروه خیلی تعریف می کنند و خیلی شناخته شده هست و تقریبا اگر خوب کار کنیم امکان کار پیدا نکردنمون در انتها غیر واقع بینانه هست.

خلاصه که هم به دلیل نرسیدنم به انجام کارهایی که باید می کردم و گرفتن ریز نمراتم و هم به دلیل همین تردیدها و حرفها فکر کردم که امسال را بی خیال اقدام برای دانشگاه تورنتو بشم. شاید هم کلا بی خیال بشم و بعدا برای فوق دکترا بریم جای دیگه ای مثل آمریکا.

از دانشگاه به سوپر خوراک رفتی و با نان و پنیر برگشتی خانه. من هم بعد از کلی رفتم کرما و روزنامه ها را نگاهی کردم و قهوه ای نوشیدم و با گوش کردن به رادیوی کلاسیک کمی خودم را در فضایی که باید بیش از پیش برای خودمان مهیا کنیم رها کردم و بعد با گرفتن یک فیلم مستند و آخرین کار کیارستمی یعنی *کپی برابر اصل*‌ برگشتم خانه و با هم فیلم را دیدیم و نان و پنیر و سبزی خوردیم. فیلم بدی نبود البته ایده ی فیلم که از نیمه ی دومش کاملا آشکار شده بود کمی کند و کشدار به پایان رسید. البته صحنه ی آخر و خصوصا صدای زنگ کلیسا عینا نشان دهنده ی همین نکته بود که طنین هر آونگی در نفس خود اصل اما امتداد و کپی طنین های قبلی است و اتفاقا به همین دلیل هم شاید انتقال معنا می کند- فکر کنم خیلی سوسوری شد، نه؟

الان هم با مادر و مامانم حرف زدیم. بد نبودند خدا را شکر. البته مامانم از فیلمهایی که برایش در لپ تاپ گذاشته بودم نق میزد. گفتم که به هر حال در میان نزدیک به هفتاد فیلم مسلما بعضی خوب نیستند. به هر حال کلا مامانم همیشه همینطوریه. البته حق هم داره باید تعدادشون را کم می کردم اما راستش سلیقه اش خیلی برایم قابل درک نیست.

راستی صبح امروز وقتی تو خواب بودی ایمیلی دریافت کردم از سایتی که در انگلیس برایش هر از گاهی می نویسم مبنی بر اینکه آخرین مقاله ام جزو ۵ مقاله ی برگزیده ی سال توسط شورای سردبیران شده. خبر خوبی بود. اتفاقا خیلی از دوستان هم برایم تبریک در فیس بوک گذاشتند. اما تبریک تو چیز دیگری بود. مثل همیشه.

هیچ نظری موجود نیست: