۱۳۹۰ دی ۱۱, یکشنبه

امید در سال نو



اولین پست در سال جدید ۲۰۱۲. ساعت نزدیک یک بعد از ظهر هست و من و تو تقریبا بعد از دو ساعتی در تخت حرف زدن و خواب و بیداری بلند شده ایم. دیشب تو از ساعت ۹ رفتی منزل بانا و ریک و من هم استراحت کردم تا ساعت ۱۱ و بعدش برای لحظه ی سال تحویل آمدم پیش تو. کلاه گذاشتیم و هر کسی وسیله ای داشت برای سروصدا کردن که فضا را به شدت تئاتری می کرد و دقیقا همانچیزی بود که بانا می خواست و به عنوان نویسنده و کارگردان تئاتر معتقد بود باید اینگونه به استقبال سال نو رفت. کلاه تو که یکی از قشنگترین کلاههای آنجا بود مدل کلاه قرن ۱۸ بود با پر و شرابی رنگ. من هم کلاه حصیری داشتم و خلاصه گفتیم و خندیدیم و با صفحه های بسیار زیبایی که ریک از باخ و شوپن و چایکوفسکی گذاشته بود سال نو را بسیار زیبا و به فال نیک آغاز کردیم.


من هنوز بیحال و به شدت سرماخورده ام. بخصوص دیروز که روز خیلی سخت و بیمارگونه ای بود. از امروز امیدوارم هم حالم بهتر بشه و هم بتونیم آرام آرام استارت کاریمون را بزنیم. 


آخر شب هم دوباره به آمریکا زنگ زدیم و بهشون سال نو را تبریک گفتیم. امیر رفته بود مادر را آورده بود خانه ی مامان و دور هم بودند. امیدوارم آنها هم اوضاعشان سریع بهتر بشه و بخصوص امیر کار خوبی پیدا کنه.


بابات هم رفته سنگاپور و مامانت ایران هست و امروز باید باهاشون حرف بزنیم.


خلاصه که روز ابری و مه آلودی هست. اولین روز سال بسیار مهم ۲۰۱۲. دیشب که موقع خداحافظی به بانا و ریک گفتم که شما از جمله ی الگوهای ما هستید بانا گفت شما هم تنها امید ما. چقدر این حرفش به دلم نشست.


امیدوارم امیدمان را بر آورده کنیم.

هیچ نظری موجود نیست: