۱۳۹۰ بهمن ۵, چهارشنبه

باید بشینم



ساعت از ده شب گذشته بود که از کتابخانه برگشتم خانه. صبح ۴ و نیم بیدار شدم و نشستم سر آلمانی خواندن و تو هم قبل از ۷ بیدار شدی با هم صبحانه خوردیم و رفتیم کلی. ساعت قبل از ۹ صبح بود که رفتیم کتابخانه و تو ساعت ۱۲ ظهر رفتی دانشگاه تا با تری مالی بابت *داریکت ریدینگ* که می خواهی با او درباره ی دموکراسی بگیری صحبت کنی و بعدش هم که کلاس جامعه شناسی سیاسی خودت را داشتی که امروز درباره ی نوربرت الیاس بوده.

من هم تمام روز را در کتابخانه ی به شدت گرم کلی جان کندم تا بیدار بمانم و درس بخوانم. عناصر فلسفه حقوق هگل را شروع کردم که بعد از نزدیک ده ساعت در کتابخانه بودن ۲۰ صفحه بیشتر نخواندم. هم خستگی و هم سرماخوردگی و هم خود متن باعث این افتضاح بودند. البته چند صفحه ای هم درباره ی این کار خواندم اما کلا خیلی سخت و بد جلو میرم. سالهاست که درست درس نخوانده ام و باید هرطور شده مسیرم را درست کنم. باید به قول ناصر پایم را بشکنم و بشینم و تلاش کنم.

با اینکه می خواستم امروز که حقوقم میرسه باز هم برای مامان پول بفرستم اما آخرین لحظه فکر کردم بهتره چند روزی صبر کنم تا تکلیف امیرحسین و این ماشین کرایه ای معلوم بشه بعد. 

خلاصه که روز من خلاصه شد در کتابخانه و ناتوانی از درست درس خواندن. تو هم که از دانشگاه برگشتی با پیشنهاد من با هم در کرما قرار گذاشتیم تا من هم کمی راه بروم و هوایی بخورم و دوباره با انرژی برگردم در کوره ی کلی. یک ساعتی با هم در کرما نشستیم و از انجا من برگشتم کتابخانه و تو هم برای خرید رفتی بلور مارکت. ساعت ۸ دوباره استارت درس زدم که خیلی بهتر از کل روز جلو رفتم و به همین دلیل تا ۱۰ نشستم. البته از این طرف الان دیرم شده و ساعت خوابم گذشته.

تو هم همت کردی و بعد از اینکه برگشتی خانه رفتی ورزش. امروز در ضمن دستگاه آبمیوه گیری که از کاستکو سفارش داده بودی هم رسید و کارمان برای گرفتن آب پرتغال در زمانی که مریض هستیم و البته هر از گاهی بخصوص در زمستان راحت شد. واقعا که آب پرتغال گرفتن با دست و چنگال هم سخت بود و هم اتلاف زیاد داشت.

 

هیچ نظری موجود نیست: