۱۳۹۰ دی ۱۷, شنبه

الگو کردن تو و سنتی



مثل اینکه همین که تصمیم گرفتم برای دانشگاه تورنتو اقدام نکنم امسال و بنا به گفته ی تری مالی از امکانات یورک بهترین استفاده را کنم و درست بعد از دیروز که تازه دو ساعتی بیشتر هم درس نخوانده بودم همه چیز برای یک روز کاملا بی فایده آماده شده بود.


امروز اساسا درس نخواندم و هیچ کار مثبتی هم نکردم. بعد از صبحانه با هم رفتیم بیرون تا تو به کار بانکی برای اوسپ که دوباره شماره حسابت را خواسته بودند برسی و بعدش هم برای امتحان تعیین سطح فرانسه به آلینس فرانسز بریم. بلاخره به خواسته ی من عمل کردی و البته کاری که خودت هم می خواستی بکنی اما احتمالا بنا به دلایل مالی به تعویق می اندختی  عمل کردی و رفتی برای تعیین سطح. با اینکه خیلی از نتیجه راضی نبودی و طبیعی هم بود که بعد از سالها دوری یک دفعه بری و فرانسه صحبت کنی خیلی هم نباید نتیجه ی راضی کننده داشته باشه اما کار مهمی کردی. خلاصه که ممتحن بهت گفته که سطح این سیستم فشرده تر از آنچیزی است که در ایران داشتی و به همین دلیل برای شروع بد نیست که از ابتدای دوره ی میانی شروع کنی و بعد از یک ترم یکبار دیگه امتحان بدی برای احتمالا یکی دو ترم بالاتر رفتن که بسیار ایده ی درستی هست و من و تو هم پیش از اینکه بریم آنجا همین نظر را داشتیم.


بعد از امتحان بطور اتفاقی با سنتی قرار گذاشتم که حوالی خانه اش بودیم و خلاصه بجای یک قهوه کار به نهار خوردن در یک کافه ی شلوغ و غذای مزخرف کشید. البته حرفهای خوبی زدیم و کمی از درس و کمی از تعطیلات گفتیم و کمی هم از فیلمهایی که دیده ایم.


بعد از دو ساعتی که با هم بودیم سنتی راهی خانه اش شد و ما هم برگشتیم خانه. از آن موقع من اینترنت بازی کرده ام و تو به کارهای برندا و RA خودت رسیده ای.


همیشه دیدن کسی مثل سنتی به آدم روحیه و البته هشدار میده. طرف کلی کار کشیشی و کلیسایی داره. واحدهای دانشگاهی اش را بخوبی جلو میبره، تقریبا تمام شهرهای معروف اروپا و آمریکای شمالی و لاتین را دیده، همیشه روزنامه و مجله و اخبار را دنبال می کنه، زبان اسپانیایی که زبان مادریش هست اما انگلیسی را به دلیل اینکه از نوجوانی آمریکا بوده راحت حرف میزنه و علاوه بر آن فرانسه و ایتالیایی بلده و حالا هم داره عربی می خوانه و در کنار تمام این چیزها تر فوقش را تا آخر ماه تمام می کنه و هر زمانی هم که می خواهی باهاش قراری بذاره میاد و تمام فیلمهای روی پرده را میبینه و اهل خواندن کتابهای روز در طیف وسیعی از حوزهها هست و در کنار تمام این کارها و ورزشی که می کنه و گیتاری که میزنه قلبش هم مسئله داره و کاملا سالم نیست.


رمزش را هم قبلا بهم گفته: تنها روزی چهار ساعت حداکثر درس می خواند اما برنامه اش را بهم نمیزنه.


امروز جدای از این داستانها چند ایمیل بلند بالا هم برای عارف و یکی دوتا دیگه از بچه ها در ایران زدم که کمی بهشون روحیه داده باشم. این تمام داستان من بود در امروز. چقدر مختصر و کم عمق. باز هم به تو - و البته همیشه به تو- که خیلی بهتر از من کار می کنی و خیلی شایسته تر از منی. سنتی که هیچ من باید تو را در ابتدا الگو کنم. همیشه به تو می گفتم در جواب سئوالت که چی شد که خوش اخلاق شدی؟ *تو را الگوی خودم قرار دادم*. واقعا باید دوباره تو را الگو قرار دهم.

هیچ نظری موجود نیست: