۱۳۹۰ بهمن ۸, شنبه

قاصدک



اصلا همینکه صبح با یک ساعت و نیم تاخیر ساعت ۶ و نیم بیدار شدم نشان دهنده ی این بود که امروز از برنامه هایم عقبم. اما دیگه فکرش را نمی کردم طوری گیج بشم که از شدت ناراحتی و گیجی حالم هم بد بشه. 


الان که اینجا- در خانه و برخلاف برنامه ام بجای کتابخانه بودن- نشسته ام ساعت نزدیک ۳ بعد از ظهره و هنوز هیچ کاری نکرده ام. تنها کار مفید امروز خواندن آلمانی بوده تا اینجا و از آنجایی که ساعت ۶ هم قراره فرشید با پگاه و علی با دنیا برای شام که آبگوشت در هوای سرد و برفی است مهمانمان باشند یعنی خیلی هم زمانی برای درس خواندن ندارم.


قرار بود که از امروز استارت نوشتن آدورنو را بزنم اما صبح که کمی حساب و کتاب کردم دیدم نمیشه و احتیاج به روزهای بیشتر دارم و از مرحله هم کمی پرت شده ام. خلاصه که خیلی بالا و پایین کردم که هرطوری شده کار را شروع کنم اما از بس که زمانم را از دست داده ام با این وقتی که مانده عملا شدنی نیست.


خلاصه که نشستم به برنامه ریزی دوباره و فشرده تر کردن برنامه هایم. می دانم با توجه به رفتارم تا اینجای کار گفتنش هم احمقانه هست اما ماه فوریه شده ماه نوشتن سه مقاله ی درسی: آدورنو، لویناس و مارکس! خلاصه که امیدوارم زیرش نمانم ده باره.


سر ظهر رفتیم بیرون تا هم برای شب کمی خرید کنیم و هم من یک چتر بگیرم که تو برایم دیده بودی در فروشگاه بی و هم یک قهوه ای با هم بخوریم. رفتیم کرما و یک ساعتی نشستیم و خلاصه تو خیلی سعی کردی بهم روحیه بدهی و البته دادی. آخر سر هم حرف از کار پرونده ی مامان و بابات شد و اعصاب هر دوتایی بهم ریخت از دزدی هایی که در مملکت میشه و اتفاقا آدمهایش هم خیلی راحت میان اینجا و آن وقت کسانی که سالم زندگی می کنند و می خواهند آبرو و شرفشان را حفظ کنند می مانند ته چاه.


حرف از این شد که باید بهشون کمک کنیم. باید بتونیم کاری براشون بکنیم و بخصوص این داستان ویزای ده ساله را برای والدین جدی بگیریم. از داریوش و مامانم و امیر هم حرف زدم و دوباره اعصابم بهم ریخت از دست خودشان و کارهایشان.


خلاصه که الان تازه برگشته ایم خانه و تو داری کارهایت را در آشپزخانه می کنی و من هم می خواهم کمی درس بخوانم تا حداقل نمره ی ردی کامل به امروزم تعلق نگیره.


الان هم داشتم اینجا پست میگذاشتم تو آمدی در اتاق و بهم قاصدکی را دادی که با وسایلی که خریده ایم آمده بود خانه. بهم گفتی این نشانه را به فال نیک بگیر، زندگی همیشه به آن روالی که می خواهی و برایش برنامه ریزی می کنی پیش نمیره. مهم اما اینه که دوباره شروع کنی و مصمم و استوارتر گام برداری.


می دانی جوابم برایت تنها یک چیزه: می میرم برایت. عشق جاودانه ی من.

هیچ نظری موجود نیست: