۱۳۹۰ دی ۱۴, چهارشنبه

کسالت ملالت بار



هنوز ساعت ۱۲ شب نشده تو در تخت داری مجله می خوانی و من هم دارم یک فیلم دانلود می کنم و منتظرم تا تمام بشه و بیام پیش تو و بخوابیم. دیشب که هیچ کدام نتونستیم تا صبح درست بخوابیم. من که بابت این سرماخوردگی طولانی شده و ملالت بار نمی تونستم درست نفس بکشم تو هم که به سلامتی دوباره معده درد و التهاب معده آمده سراغت از بس که به قول خودت در این مدت رعایت نکرده ای.


به همین دلیل کلاس صبحی که می خواستی برای آدیت بری و ببینی چطور هست- کلاس دیوید مک نالی درباره ی مارکسیسم، پساساختارگرایی و فمینیسم- را از دست دادی. صدایت نکردم تا بلکه کمی بخوابی. من هم که از ساعت ۶ بیدار شده بودم اینترنت بازی کردم تقریبا تمام روز. تو به کلاسی که ثبت نام کردی در ساعت ۲ و نیم رسیدی و من در خانه ماندم و به اسم استراحت به بطالت روزم را از دست دادم. البته خیلی حال ندارم اما واقعا هم کار مفیدی نکردم حتی استراحت درست. 


تا تو از کلاس جامعه شناسی سیاسی که خوشت هم آمده بود برگشتی شاعت از ۷ عصر گذشته بود و من هم کسل منتظر آمدن تو بودم. شب با هم فیلم Perfect Sense را دیدیم که بدک نبود. من هم کمی حالم بهتر شد و به برنامه های فردا برای شروع درس و کار فکر کردم. تا آخر شب که به مادر و بعدش امیرحسین زنگ زدم و دیدم که داستان و اوضاع کوچکترین تغییری نکرده و این بچه اساسا دنبال کار نیست و بدتر از خودم تمام وقتش را به روزمرگی در حال از دست دادن هست. خلاصه که باز حالم گرفته شد.


اما الان می خواهم کمی خودم را آرام کنم و البته این کار فقط به دست تو و به واسطه ی مهربانی تو پدید میاد. بعدش هم امیدوارم هر دو یک خواب خوب داشته باشیم و فردا را روز شروع کاری سال کنیم. به امید پرواز.

هیچ نظری موجود نیست: