۱۳۹۰ بهمن ۲, یکشنبه

بچه



دوباره سرماخوردگی! صبح که بیدار شدم فکر کنم که سرما خوردم و همین باعث شد امروز با اینکه کاری جز درس خواندن و کمی هم آلمانی دوره کردن نکردم اما نتوانم به برنامه ام برسم. البته امروز متوجه شدم که برنامه ای که برای خواندن سرمایه ی مارکس و احتمالا تمام درسهایی که این ترم دارم و ریخته ام دور از واقع و رویاپردازانه هست.


تو که خبر نداری که من دو درس اضافه تر بر درس لویناس که خودش دو درس فراتر از نیاز دوره ی فوق هست برداشته ام و فکر می کنی که دارم کلاس دیوید و جیم را آدیت می کنم. البته درمورد کلاس جیم خیلی مطمئن نیستم اما درس دیوید را که برداشته ام و از دیروز سرمایه را هم شروع به خواندن کرده ام.


خلاصه که نرسیدم درسهایم را به حد لازم بخوانم. تو بعد از صبحانه رفتی فروشگاه لابلاس برای خرید مایحتاج خانه. وقتی برگشتی دیدم که کلی بار سنگین با خودت کشاندی و آورده ای و گفتم چرا به من نگفتی که همراهت بیام. نهار با توجه به اینکه مریض شده ام برایم به خواست خودم استیک درست کردی که خیلی خوب شده بود. بعد از نهار با تهران حرف زدیم و از دلار که به دو هزار تومن و سکه که به یک میلیون رسیده گفتیم و البته مامانت هم نتیجه ی دکتری که با بابات رفته بودند- دوست دایی محمد علی که از روسیه با یک دستگاه بررسی کننده ی تمام مشکلات بدن! آمده- را گفت که درمورد خودش خدا را شکر خوب اما در مورد بابات نگران کننده هست.


عصر هم رفتیم خانه ی گمل و انجو. با سمیرا بازی کردی و من هم با گمل از اوضاع ایران و اینکه احتمالا نیاز به یک ترم وقت اضافه برای تحویل تزم دارم حرف زدم و اون هم گفت که اکثر بچه ها این زمان را می گیرند. گفت با توجه به اینکه من واحد بیشتری پاس کرده ام کارم اساسا سخت نیست. 


بعد از شام زود هنگامی که خوردیم و همه اش غذای بدون گوشت بود و اتفاقا خیلی هم خوب بود راجع به بچه و بچه دار شدن حرف زدیم و خلاصه گمل گفت که بچه نقاط ضعف تو را پیدا میکند تا به هدفش برسد اما اگر کسی بخواهد خودش را کاملتر کند باید گفت که بچه از هر معلمی بیشتر به آدم چیز می آموزاند. خلاصه که تشویق کردند که درصورت اینکه خانواده و کمک داشتیم حتما بچه دار شویم. تو هم که گفتی عاشق این هستی که بچه داشته باشی و مادر باشی موضوع بحث را جدیتر کرد.


تازه برگشته ایم خانه و البته با مادر حرف زدیم که حالش خدا را شکر بهتر بود. کیفش تا اندازه ای کوک بود چون خاله آذر بهش گفته که از ایران که برای چند روزی رفته اند وقتی برگرده عربستان بلافاصله میاد آمریکا.


ساعت نزدیک ۱۱ شب هست و من اگر بخواهم صبح زود بیدار بشم برای درس باید زودتر از اینها بخوابم. تو هم داری مسواک می کنی و آماده ی خواب میشوی که به امید خدا هفته ی پر رونقی را آغاز کنیم.


فردا شب تو با سنتی و انا و جیو به دیدن فیلم جدایی نادر از سیمین می روید و من هم از گوته برای شام بهتون می پیوندم.

هیچ نظری موجود نیست: