۱۳۹۰ دی ۲۴, شنبه

اپرا



 در سرمای منهای ۱۵ درجه و ساعت نزدیک به یک بامداد تازه همین الان از خانه ی مرجان برگشته ایم خانه. امروز با اینکه چند کار مناسب و خوب انجام دادیم به دلیل اینکه به درس خواندن نرسیدم خیلی ناراحت و از خود مایوس شدم. 


صبح  که بیدار شدم تصمیم گرفتم با اینکه تو باید به ایتون سنتر می رفتی تا چکمه هایت را برای تعمیر ببری و بعدش هم به سالن موسیقی چهار فصل تا بلیط اپرایی که بانا تو را دعوت کرده و گفته که بهترین اپرای سال هست را بگیری و می دانستم که کارت تا حداقل ساعت ۱ طول میکشه گفتم قید درس خواندن صبح را میزنم و بدون اینکه به تو بگویم چرا همراهت میام تا به بهانه ی اینکه به ایتون سنتر میری برایت آیفون با دیتا بجای این تلفنی که داری بگیرم.


آمدنم همان شد که وقتی برگشتیم خانه ساعت ۳ بعد از ظهر بود و خیلی هم خسته شده بودیم. متاسفانه *آپگرید* کردن تلفن که عملی نشد از بس که هزینه ی کنسل کردن پلن و برنامه ی قبلی زیاد بود. اما بجایش یک بوت و چکمه ی دیگه در حراج گرفتیم که با توجه به تعمیر این یکی احتیاج داشتی. بعدش هم با هم رفتیم مرکز موسیقی شهر و برای تاریخ ۹ فوریه دوتا بلیط اپرا گرفتیم. همیشه دوست داشتیم با هم اپرا بریم و در واقع خیلی دوست داشتیم که اولین اپرای زندگی مون را با هم و به زودی تجربه کنیم و خلاصه اینطور قسمت شد. از آنجا رفتیم کتابخانه ی ویکتوریا تا کتابی که من برای درس دیوید می خواستم را بگیریم و برگشتیم خانه.


نمی دانم اساسا چرا باید اینقدر هول بزنم و واحد بردارم و در کارهایش هم دایم عقب بیفتم اما فعلا که دارم برنامه ریزی ت-تخیلی می کنم و ببینیم که میشه یا نه.


ساعت ۷ ایستگاه لارنس بودیم و مرجان آمده بود دنبالمون و رفتیم خانه اش. یکی دیگه از دوستان مریم هم آمد که خانمی بود همکلاسی مریم و مرجان در مدرسه ی ژاندارک. شب بدی نبود. من که آخر سر یک ساعتی دایم حرف زدم اما در مجموع بد نبود و با زحمتی که مینو خانم کشید و با ماشین پورشه اش ما را تا ایستگاه رساند برگشتیم خانه. 


فردا برای صبحانه به صرف حلیم آیدین و سحر را به همراه فرزاد از دوستان آیدین و البته همگروهس خودمون دعوت کرده ایم. امیدوارم برسم که کمی هم بعد از ظهر درس بخوانم که این حس بد نارضایتی را کمی تخفیف دهم. تو هم باید به کارهای برندا برسی.

هیچ نظری موجود نیست: