۱۳۹۰ دی ۲۲, پنجشنبه

نمره دادن



روز سختی بود. تو که آنقدر سر درد داشتی که نمی تونستی از تخت بلند بشی طوری شد که نتونستی حتی بروی دکتر. من هم در باران رفتم کتابخانه ی دانشگاه تا کتابهایی را که باید پس می دادم تحویل دهم و چون می دانستم که تو باید در سکوت بخوابی یک ساعتی هم رفتم کرما و روزنامه خواندم و قهوه ای نوشیدم و کمی هم به کارها و درسهایم فکر کردم. ظهر وقتی برگشتم تو تازه بیدار شده بودی و حالت خیلی بهتر شده بود.


بعداز نهار به هوای اینکه کار وارد کردن نمرات بچه ها خیلی طول نخواهد کشید و بعدش به خواندن کانت خواهد گذشت نشستم پای این کار غافل از اینکه این سیستم احمقانه ای که دیوید برای نمره دادن از خودش درآورده تمام روز را خواهد گرفت. ۱۰ درصد از فلان چیز که خودش از ۷۵ نمره ی ۵۰ درصد این ترم هست بعلاوه ی شش هفت مورد مشابه و خلاصه کلی عدد و رقم که باید حساب کنی و بعد چک کنی اشتباه نکرده باشی و ... و خلاصه که با کمک تو سر شب تمام شد. 


فرم *برزری* امسال دانشگاه را هم با اینکه نمره ی درس آدورنو هنوز رد نشده پر کردیم و بعد از اینکه فرستادیم ساعت شده بود ۸ و نیم و تو که به واسطه ی کمی سردرد کلاس فرانسه هم نرفتی پیشنهاد دیدن فیلم دادی. فیلم Local Color را دیدیم که بد نبود. خیلی هم فیلم خاصی نبود اما برای امشب و با توجه به اینکه هیچکدام به کارها و درس کانت نرسیده بودیم انتخاب بدی نبود.


الان هم تو داری با مادر حرف میزنی و بعدش هم باید بلافاصله بخوابیم که حداقل صبح بتوانیم کمی درس بخوانیم. بعد از کلاس مشترکی که با هم داریم هم من توتوریال دارم که نمرات بچه ها را بهشون بدم- و کلا سختگیری کردم تا کمی به خودشون بیایند و برای این ترم درس بخوانند- و تو هم احتمالا منتظر من می مانی تا با هم بعدش بریم سخنرانی. البته اگر حالش را داشتیم و رفتیم.

هیچ نظری موجود نیست: