۱۳۹۰ دی ۱۳, سه‌شنبه

محله ی چینی ها



دیشب تا دیر وقت منزل فرشید و پگاه بودیم و خوش گذشت. ضمن اینکه فرشید کباب خوبی درست کرده بود و در کنار آتش شومینه نشستیم و گپ زدیم. سگهاش پگاه هم خیلی ناز داشتند و تقریبا تمام مدت روی پاهای من و تو نشسته بودند. خلاصه که تا آخر شب که فرشید ما را رساند و از مواجهه با سرمای منفی ۱۵ درجه نجاتمان داد و رسیدیم خانه و خوابیدیم شده بود ۳ و نیم صبح.


امروز اولین روز کاری سال بود. با سروصدای این برجی که دارند با فاصله ی چند خانه از ما می سازند بیدار شدیم و باز خوابیدیم تا وقتی که کاملا پا شدیم و من با سرماخوردگی که داشتم تصمیم گرفته بودم که کلاس لویناس را نروم. هوا با باد منفی ۲۳ بود و با اینکه بعد از چند روز آفتابی شده بود اما به شدت سرد بود و به همین دلیل گفتیم نرم دانشگاه بهتره. بعدا فهمیدم که سنتی و آیدین و یکی دوتا دیگه از بچه ها که ازشون خواسته بودم به اشر بگن که من مریضم هم نرفته اند.


با این حال امروز دوتایی بیرون رفتیم. تو یکی دو تا وسیله برای آشپزخانه می خواستی بگیری و من هم می خواستم بعد از مدتها سری به کتابفروشی بی ام وی بزنم. اما قبلش با هم به کرما رفتیم و ضمن نوشیدن قهوه من کمی درباره ی نگرانی ام بابت فارغ التحصیل شدن هردومون از یک پروگرم که آینده ی کاری اش هم تضمین نیست گفتم و قرار شد تا جدی تر راجع به امکانات ورود به دپارتمانهای درسی و گذراندن واحدهای بنیادین این دپارتمانها فکر کنیم و تصمیم بگیریم.


سر شب هم برای تعمیر ماشین رختشویی کسی آمد و بعد از اینکه رفت تو متوجه شدی که به دلیل جابجایی ماشین رختشویی و خشک کن در قسمت پودر بخاطر نزدیکی به دریچه ی آن قسمت باز نمیشه. خلاصه تا کشیدمش بیرون و بابت ریزش آب کف زمین برآمده شده بود و درست جا نمی رفت و بلاخره درستش کردم جانم در آمد.


الان هم ساعت نزدیک ۱۲ هست. فردا قراره تو بری دانشگاه و دوتا کلاس را آدیت کنی تا تصمیم بگیری کدام را انتخاب کنی. امشب با هم فیلم محله ی چینی ها از پولانسکی را دیدیم که خیلی بیشتر از اینها ازش انتظار داشتم. نمی دانم چطور در آن سال کاندید ۱۱ اسکار شده بود. به هر حال از فردا زندگی درسیمون به امید خدا شروع خواهد شد. امیدوارم که بتونیم انتظار خودمان را برآورده کنیم.

هیچ نظری موجود نیست: