۱۳۹۰ بهمن ۱, شنبه

سرمایه



عجب بیست و یکمی شد امروز. از صبح که بیدار شدم و کمی آلمانی خواندم تا بعد از اینکه تو هم بیدار شدی و با هم صبحانه خوردیم تا تقریبا سر شب تمام روز را با اشتباهی که کردم و فکر کردم که امشب مهمان منزل گمل هستیم با درس نخواندن از دست دادم. تو هم بابت اشتباه من به کارهایی که می خواستی در این ویکند بکنی نرسیدی.


خلاصه که فکر می کردم امشب خانه ی آنها دعوتیم و به همین دلیل هم بعد از اینکه با رسول اسکایپ کردیم و تصمیم گرفتم برم کتابهای کتابخانه را بدهم فکر کردم خیلی وقت برای درس خواندن ندارم و فردا را اختصاص به درس بدهم. رفتم بی ام وی و با اینکه هوا سرد بود اما آفتاب بسیار زیبایی چنان هوا را دلپذیر کرده بود که بهت زنگ زدم که تو هم بیایی کمی قدم بزنیم. گفتی که چون باید ساعت ۴ بریم خانه ی گمل بهتره که به ادامه ی کارهای پی یر برسی.


خلاصه که وقتی برگشتم خانه ایمیل گمل را دیدم که آدرس را داده و نوشته که فردا شب منتظریم. تازه ساعت چهار بود که فهمیدم که تمام کارهای امروز را بابت این اشتباه جا به جا کردیم و درس را هم نخواندیم. 


تنها نکته ی مهم البته این بود که سرمایه ی مارکس را ااز مشب شروع کردم. این شاهکار را باید با دقت بخوانم و از زمان کوتاهی که دارم بیشترین استفاده را بکنم. تو هم سر شب رفتی ورزش و من هم گفتم جاروی خانه را بجای فردا صبح امشب بزنم که لااقل حالا که فردا نصف روز وقت دارم برای درس خواندن بابت این کارها وقتم را از دست ندهم. 


فکر کنم آشفتگی همین نوشته نشاندهنده ی ناراحتیم بابت عقب افتادن درسهایم- بیشتر و بیشتر- باشد. اما به هر حال باید از این که کمی هم رسیدم درس بخوانم و مثل قدیم تمام کارها را به فردا موکول نکردم خوشحال باشم. خلاصه که دارم صبحهای زود بیدار میشم و باید بهتر و درستتر درس بخوانم و به کارهایم برسم. تا بتوانم برای تو و زندگی زیبامون آدم موفق و مطمئنی شوم.



هیچ نظری موجود نیست: