۱۳۹۰ دی ۲۰, سه‌شنبه

سه و نیم صبح



ساعت ۳ و نیم صبح هست. با اینکه از ساعت ۱۱ شب رفتیم که بخوابیم تا ساعت یک خوابم نبرد و از یک که آخرین باز بود ساعت را دیدم تا ساعت دو و خورده ای به بعد که در این فاصله احتمالا کمی خوابیدم بیدار شده ام تا الان که دیگه با حالت کلافه از تخت پاشدم تا ببینم با این چشمهای قرمز و سر درد فعلا خفیفی که دارم چی کار می تونم بکنم. خلاصه که خوابم نبرده و تو را کلی اذیت کردم فقط و فقط بخاطر اینکه ذوق درس خواندن استارت زدن دارم. واقعا که من یک چیزیم میشه. مثلا الان هم که بیدار شده ام با این گیجی می خواهم لویناس بخوانم. تو هم که فکر کردی ساعت احتمالا نزدیک هفت صبحه گفتی که هفت بیدار میشی.

بابا من هیچیم به آدم نرفته انگار. حالا تمام روز را هم از دست خواهم داد.
 

هیچ نظری موجود نیست: