۱۳۹۰ دی ۱۵, پنجشنبه

تختی



امشب فیلم ۵۰/۵۰ را دیدیم که فیلم بدی نبود. تو در آشپزخانه هستی و من هم آماده ی خواب شده ام تا بعد از اینکه کار تو تمام شد بخوابیم. امروز هم با توجه به سرماخوردگی من باز هم دیر بیدار شدیم. کلا ساعت خوابمون زیاد شده و همین باعث میشه که نتونیم به کارهامون برسیم.


خلاصه که بعد از اینکه بیدار شدیم هم درس نخواندیم. کرما رفتیم و یک ساعتی نشستیم و حرف زدیم. شاید امسال برای دانشگاه تورنتو اقدام نکنم. دلیل تراشی کرده ام و بد هم نیست اما دلیل اصلیش عقب ماندن از تمام کارهایی است که باید برای اپلای کردن تا حالا انجام می دادم. 


بعد از کرما تو رفتی به یکی دوتا از کارهای بانکی ات برسی و من هم رفتم کتابخانه ی ربارتس. اتصال اکانت تو به اینترنت که قطع شده با شروع سال- خاک بر سر این دانشگاه گدامنش- به هر حال تا برگشتم خانه و تو هم تازه رسیده بودی کمی شراب نوشیدیم و نهار ساعت ۶ عصر را خوردیم. 


تو با خاله فریبا اسکایپ کردی و من هم سلامی کردم و قرار گذاشتیم که اگر تونست زمانی که ما برای کنفرانس در آوریل به شیکاگو می رویم او هم بیاد و خلاصه کمی با هم باشیم. حالا تا ببینیم که برنامه چی میشه و می تونیم به مادر هم سری بزنیم یا نه.


امروز صبح با بابات هم که در دبی پیش جهانگیر بود و از سفر سنگاپور برگشته بود حرف زدیم که خیلی خوشحال بود. گویا با یک تاجر عرب-ایرانی آشنا شده و با هم قرار کاری و بیزنس گذاشته اند. البته کمی مورد داستان عجیب بود اما امیدواریم که همانطور که خودش هم فکر می کنه همه چیز عالی باشه.


فردا تو به کلاس جیم خواهی رفت و من هم با اینکه کلاس را دارم اما اگر خدا بخواهد و آب هندوانه اثر کند بشینم پای درس و مقاله ی آدورنو که داره کم کم یک سال از تاریخ تحویلش میگذره.


خلاصه که اوضاع خوبه اگر درس بخوانیم. و اگر نه...


راستی فردا سالگرد چهل و چهارسالگی درگذشت تختی هست. شاید یکی از تنها نمونه هایی که آدم همیشه باید به احترامش تمام قد بایسته. و ازش درس بگیره. درس!

هیچ نظری موجود نیست: