۱۳۹۰ دی ۲۳, جمعه

اولین کلاس مشترک



جمعه شب هست و تقریبا تازه از دانشگاه برگشته ایم خانه. صبح ساعت حدود ۴ و نیم بود که بیدار شدم تا کمی نقد عقل عملی کانت را برای جلسه ی امروز بخوانم. مطمئن نیستم که دارم در مسیر درستی میرم جلو یا نه. کلی مقاله و تکلیف عقب افتاده دارم و از طرفی هم باید تابستان تزم را بنویسم و دارم خودم را درگیر کلاسهای متعددی می کنم که به لحاظ حد نیاز هم بسیار بیشتر از آنچیزی است که یک دانشجو در این مقطع باید انجام داده باشه. خلاصه که اگر خودم را درگیر خواندن هفتگی متون کنم با توجه به اینکه بعدا باید برای همگی مقاله هم بنویسم و مقالات چهارگانه ی سال و ترم قبل هم مانده و تز هم دارم کلا فکر می کنم که نه به درسها میرسم و نه به مقاله نوشتن و نمره ی درست و خوب گرفتن. ضمن اینکه بعدا هم دستم برای کلاسهایی که می توانم بردارم بسته میشه. خلاصه که به نظرم میرسه که کلا دارم مسیر غلطی میرم.


اما جدا از این داستان امروز برای اولین بار با هم همکلاس شدیم. کلاس جیم البته کلاس خوبی نبود و بچه ها تقریبا اکثرا پیاده هستند. نکته ی جالب داستان برای من هم این بود که متوجه شدم تمام آنچیزی که در ایران به اسم نقد عقل عملی کانت درس می دهند و البته کار با کتاب بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق جلو میره چقدر با این کتاب اصلی یعنی نقد دوم فرق داره. همین نکته باعث شده بود که با توجهی که تو کردی و بهم گفتی متوجه بشم که عصبی شده ام.


کلاس تمام نشده بود که بلند شدم و سریع رفتم تا به توتوریالم برسم کاری که باید هر هفته انجام بدم. برخلاف انتظارم و تازه با توجه به اینکه کلا نمرات بالا و خوبی هم به اکثر بچه ها نداده بودم - چون واقعا هم حقشان نبود- اکثریت از آنچه گرفته بودند خوشحال و راضی بودند.


بعد از کلاس تو که منتظرم در دانشگاه مانده بودی و بعد از اینکه ساعت کار *گرد کافه* تمام شده بود رفته بودی پیش جودیت و کمی گپ زده بودی تا من بیام بهم زنگ زدی که در صف اتوبوس منتظرم هستی. وقتی رسیدم پیشت گفتی که فردا شب مرجان بخاطر اینکه مریم آمده ما و علی و دنیا را دعوت کرده و خلاصه فردا شب مهمانیم و پس فردا هم که بابت حلیم مهمان داریم. از آن طرف من هم کلی درس دارم و باید سریع تکلیفم را روشن کنم.


دیشب با هم بعد از فیلم با مادر و مامان و امیر به واسطه ی لپ تاپی که بردیم اسکایپ کردیم و نیم ساعتی همگی را دیدیم. مامان و امیر سرماخورده بودند اما خیلی خوب شد که این اتفاق بلاخره افتاد و ما اسکایپ کردیم تا دل مادر بخصوص کمی باز بشه.


امشب هم قصد دارم فیلمی ببینیم اما بعید می دانم برسیم چون تو کمی کار داری و من هم بخصوص باید یکی دو ساعتی برای برنامه ریزی و مشخص کردن تکلیفم وقت بگذارم.


خلاصه که روز به شدت برفی و زیبایی را داشتیم. بعد از دانشگاه رفتیم کرما و کمی بابت مهمانداری خرید کردیم و حالا هم با توجه به پول اوسپ تو که رسیده داریم کمی حساب و کتاب بدهی های بانکی مون را می کنیم تا ببینم چه باید کرد.


این روز بخصوص وقتی خیلی قشنگتر شد که در برف و بوران صبح با هم رفتیم و اولین کلاس مشترکمون را تجربه کردیم.

هیچ نظری موجود نیست: