۱۳۹۲ اسفند ۱۰, شنبه

یک شروع خوب


با اینکه هوا ابری و سرد هست اما صبح عالی و زیبایی را با هم شروع کردیم. الان هم ساعت ۱۱ هست و در کرمای دانفورد هستیم. کمتر از یک ساعت اینجا می مانیم و بعد من به کلی و تو هم خانه میروی تا به سلامتی پروپزالت را بنویسی. عصر با هم ورزش می کنیم و شب هم که کنسرت مت اندرسون را خواهیم رفت. فردا با آیدین و سحر و پویان و هستی امینسومنیا می رویم و به پیشنهاد تو برای تولد آیدین از *دیویدز تی* یک ترموست چای کادو خواهیم گرفت.

الان با بابات حرف زدیم که به سلامتی حالش خوب بود و رفته بود شرکت. فردا هم با مامانت حرف میزنیم بعد از اینکه مجلات را بعد از ده روز از آیدین بگیرم. فردا صبح زود هم به سلامتی مامانم راهی شهر و خانه ی جدیدش میشود و امیدوارم ماه به همین زیبایی و پر انرژی و مفید جلو برود.

تو داری روزنامه می خوانی و من نمی خواهم خیلی وقت پای اینترنت بگذارم. با هم به سلامتی قراره زیباترین روزها را رقم یزنیم علیرغم تمام مشکلات و بالا و پایین ها.

دیشب تو که خوابت برد اما من تا انتهای فیلم به شدت متوسط آبی گرمترین رنگ را دیدم و چیز خیلی خاصی برای گفتنش ندارم. متوجه ی جسارت و تا حدی ایده ی فیلم هستم اما نمی توانم جز یک تصمیم غیر هنری دلیل دیگری بابت نخل طلایش پیدا کنم. واقعا که گذشته حیف شد.

خب! بلند شویم و برویم. تو پای پروپوزال و من هم دیالکتیک به سلامتی!

هیچ نظری موجود نیست: