۱۳۹۲ اسفند ۱۸, یکشنبه

خانه ی کوچک و گرم مارک


دیشب خانه ی مارک جمع خوبی بودیم و حرفهای خوبی زدیم. من و تو حدود ۷ و نیم رسیدیم و سوزی یک ساعتی بود که آنجا بود و کمی بعد از ما اوکسانا و رجیز آمدند که اوکسانا سر همه را برد از بس که بلند بلند حرف میزد و البته دوباره تا حدی رجیز را دست می انداخت. خانه ی مارک با اینکه آپارتمانی قدیمی و کوچک بود اما خیلی با صفا و گرم تزیین شده بود. شام هم یک غذای مالزیایی درست کرده بود که خوشمزه شده بود. ما شراب و کیکی که تو درست کرده بودی و بستنی بردیم و دسر دور میز در حالی که از سینما و سیاست حرف میزدیم و اوکسانا که هیچ اطلاعی از سیاست روسیه و داستان اوکراین بیش از سایرین نداشت تاحدی در ان چند دقیقه ساکت بود و راجع به کشور خودش می شنید. شب خوبی بود و بچه ها را تا ایستگاه بلور و یانگ رساندیم و در راه برگشت با مامانم حرف زدیم که خوب بود و خاله فرح و رضا پیشش بودند.

من چند ساعتی بعد از صبحانه که با هم رفتیم درک هتل رفتم ربارتس و با اینکه مجلاتم را برده بودم تا نگاهی بهشون بیندازم یکی دو مقاله درباره ی هگل از سری بلومزبری خواندم که خوب بود. اما با کمر درد به خانه برگشتم و خلاصه کمی کمرم هنوز هم داره پالس میزنه. شب هم که برنامه داشتیم و امروز با اینکه خیلی هم خوب نخوابیدی و یک ساعت هم بابت جلو کشیدن ساعت زمان از دست داده بودیم روز خیلی خوبی را تا اینجا که ساعت نزدیک ۷ عصر هست داشتیم. صبحانه با اینکه قرار نبود جایی برویم اما سر از یک کافه ی جدید به اسم *نیچ* در آوردیم که تو از سحر شنیده بودی و کلا جای جالبی نبود. بعد از صبحانه که در واقع ظهرانه شده بود تو مرا به ربارتس رساندی و دو سه ساعتی آنجا بودم و خودت هم برگشتی خانه و کمی با خاله فریبا اسکایپ کرده بودی و کمی هم خانه را تمیز کرده بودی و حالا هم می خواهی بروی ورزش.

این دو روز با اینکه درس و زبان و ورزش به تعویق افتاده تا شروعش که امیدوارم فردای واقعی و نه نمادین باشه روزهای آرامی و خوبی بود و امشب هم می خواهیم در دل هم و کنار هم بنشینیم و فیلمی ببینیم و البته برای فردا که پیش خودم عهد کرده ام که شروع به انجام کارهای عقب افتاده ام و جبران سالهای از دست رفته را بکنم آماده شویم.

می دانم این چند وقت تماما به نوشتن سطور مشابه گذشته و می دانم که می توانستم از چیزهای دیگر هم بنویسم. مثلا فکرها و کارهای جدیتری که می کنیم- اگر که آنقدری باشد که قابل نوشتن و ثبت شود- اما بیش از هر چیز به تکرار همین ها بسنده کرده ام. اما شاید در آینده کمی حال و هوای اینجا را عوض کنم هر چند که یکی از اصلی ترین دلایل بی ربط کردن و ملال آرو کردن اینجا برای هر کس دیگری جز توست که اینها را با من و با هم زیسته ایم.

شاید هم کمی تغییر بد نباشد! نمی دانم هنوز فقط اینکه به سلامتی رسیدیم به ۱۱۲۱ که عدد نیکی است.

 

هیچ نظری موجود نیست: