۱۳۹۲ اسفند ۲۰, سه‌شنبه

امام غزالی


امروز صبح هم مثل دیروز تو را که پیش از ساعت ۹ رساندم شرکت رفتم کرمای دانفورد و نشستم پای ترجمه ی متن مارکوزه. با اینکه مشکل جدی نداشتم اما متوجه شدم که سرعت ترجمه ام بسیار کمتر از آنچیزی است که بابتش برنامه ریزی کرده بودم. به همین دلیل احتمالا از فردا دیگر درس و کار روی مقالات بسیار بسیار عقب افتاده ام برای دیوید را شروع می کنم و ایده ی ترجمه کردن را به آخر شبها و به عنوان کاری بیشتر پاره وقت دنبال خواهم کرد.

بعد از ظهر برگشتم خانه و طبق معمول این ایام کار مفیدی نکردم جز دیدن یکی دو برنامه که بهترینش همان پرگار بی بی سی بود که خودش به شدت کار متوسطی بود. کلاس های آشر را که تعطیل کردم به هوای درس خواندن و درس نخواندم. کلاس های گوته را تعطیل کردم که خودم آلمانی بخوانم که نخواندم. مجلات را که هر روز همراهم می برم و بی آنکه از توی کیف خارج کنم دوباره به خانه بر می گردانم و تنها سنگینی و زحمت حملشان را به خودم می دهم و داستانم شده عین افسانه ی امام محمد غزالی قبل از اینکه به بغداد برود و زمانی که گرفتار راهزنان شد. بار و بنه ی بی فایده! شده روزهای من.

تو بعد از کار قرار بود به کلاس یوگا بروی که به دلیل پر شدن کلاس در ساعت مورد نظرت سر از سالن ورزشی پایین شرکت در آوردی و کمی ورزش کرده و به خانه برگشتی. الان هم داری دوش می گیری و من هم بعد از این پست باید مقاله ای که برای دموکراسی باز نوشته ام را باز خوانی کنم که منتظر نظرم هستند برای چاپش. باید زنگی به مامانم هم بزنم که سعی کرده ام هر شب بهش زنگ بزنم و احوالش را بپرسم. این چند روز با اینکه یا با نیلوفر و همسرش به آیکیا رفت و یا خاله فرح و رضا که برایش خانه مبارکی جارو برقی و قابلمه گرفته اند به دیدنش رفته اند اما همچنان از شدت خستگی و کار فشرده در این ایام و دست تنهایی دچار گرفتگی کمر شده و درد شدیدی دارد. حالا بعد از این پست یک زنگی بهش میزنم و حالش را می پرسم.

اوضاع خانواده ها در مجموع تعریفی ندارد. بابات که برای پس دادن قرضش به خاله سوری داره ماشینش را می فروشد. مامانت هم دستش خیلی خالی است و بهت گفتم با اینکه یک بار پول کتابها را به تو دادم و نفرستادی ایران و خودمان خرجش کردیم یکبار دیگر باید جور کنیم و برایشان این ۷۰۰ دلار را بفرستیم که خودشان مقروض و بدهکارند. حاج آقا زنا گرفته و در خانه بعد از چند روز بیمارستان بستری بودن خوابیده و مادر هم خیلی حالی ندارد و خلاصه مطابق معمول این چند وقت طولانی اخیر قمر در عقرب است و بس!

فردا به کتابخانه خواهم رفت و درس خواهم خواند. تو هم که هم نهار و هم شام با بچه های کپریت قرار داری. نهار با لیس دین و شام هم با گروهی از دوستان به سلامتی.
  

هیچ نظری موجود نیست: