۱۳۹۲ اسفند ۲۳, جمعه

کارت تشکر


ساعت ۱۰ صبح هست و تو به سلامتی یک ساعت پیش رسیدی سر کار و من هم تازه آمده ام کرمای نزدیک خانه تا بعد از قهوه صبح بروم دانشگاه سر کلاسهایم. درس امروز زاویه ای دیگر از جریان های فمیسنیستی است که متن متفاوتی را قرار بوده بخوانند و احتمالا کمتر از ۲۰ درصد کلاس متن را آماده و خوانده دارند. یکی دو کلیپ برایشان آماده کرده ام و احتمالا بخشهایی از متن را با هم بخوانیم.

تو هم در این دو هفته ای که سندی نیست تقریبا هر روز برای نهار با دوستان و همکارانت قرار داری. البته پریشب که قرار بود شام با بچه های کپریت داشته باشید بابت بارندگی شدید برف برنامه منتفی شد و دو تایی در خانه با هم فیلمی دیدیم و شامی خوردیم و گفتیم و خندیدیم. دیروز هم نهار با لیزا و کیمبرلی قرار داشتی همان دو نفری که برای کار در کپریت با تو مصاحبه کرده بودند. امروز هم با یکی دیگر از همکارانت نیم ساعتی به نمایشگاه هنر اینویت ها خواهید رفت و بعد هم نهار و دوباره کار که به قول خودت از هفته ی بعدی که سندی برگردد حسابی باید برای جبران کارهای عقب افتاده اش کمکش کنی.

صبح چند تا کارت تشکر زیبایی که خواسته بودم و برایم گرفتی بودی نوشتیم و قرار شد زحمت پستشان را به خاله ها و نیلوفر بکشی بابت کمک ها و محبتهایی که به خواهر خودشان و مادرم کرده اند. شب هم به اصرار سمیه و جیمز به خانه شان برای خانه مبارکی می رویم و جیمز می خواهد بهمان پیتزای دست پخت خودش را بدهد. هفته ی پیش بهمان زنگ زدند که کنسرت چهار فصل ویوالدی برای زیر ۳۵ ساله ها هنوز بلیط دارد با قیمت مناسب. اول قرار شد برویم بعد از اینکه دیدیم بلیط من نزدیک ۷۰ و چند دلار می شود قیدش را زدیم چون اساسا پولی در بساط نداریم. همین بس که تو اتفاقی در سالن ورزش پایین تلاس روز دوم کفشت به جایی گیر کرده و پاره شده و باید تا دو هفته ی دیگر صبر کنیم تا پولی دستمان بیاید و بتوانی کفش ورزشی بگیری. اما خدا را شکر اوضاع خوب هست و به هر حال همین که کار مامانم راه افتاده و قرار شده آیدا پول کتابهایی که مامانت قرض گرفته بود و فرستاد را به او بدهد و من اینجا تابستان بهش پس بدهم خیلی حال و روحیه مان را بهتر کرده.

فردا را احتمالا برای خرید شمع و چراغ بابت سال نو که به سلامتی پنج شنبه ی بعدی است به ایکیا می رویم و یکشنبه هم با مارک و سوزی و اوکسانا و رجیز- بچه های کلاس آلمانی- بابت آمدن چند روزه ی تونی به تورنتو صبحانه دور هم جمع میشویم و گفتی که کایلا هم از اتاوا آمده و می خواهد چای و قهوه ای دور هم جایی بشینیم و بگیریم و گپی بزنیم. دوستی که از سیدنی به شدت تشویقمان می کرد که برای کانادا اقدام کنیم.

هیچ نظری موجود نیست: