۱۳۹۲ اسفند ۲۱, چهارشنبه

۲۱ اسفند برفی


زمستان امسال در این روزهای آخر- البته اگر آخر باشد- قصد دارد که آنچنان خاطره ای از خود بجا گذارد که تا سالها یادمان نرود. از صبح که بیدار شدیم چنان برفی در حال بارش است که خیابانها تقریبا بند آمده. ساعت نزدیک ۲ بعد از ظهر است و من در کرما نشسته ام و تو هم سر کاری و فکر کنم که از نهاری که با همکار سابقت در کپریت لیس دین داشتی تازه برگشته باشی دوباره به تلاس. شب هم با جمعی دیگر از دوستان و همکاران کپریت قرار شام داری. هر چه اصرار کردم که ماشین را ببر گفتی از آنجایی که به ایستگاه کویین نزدیک هست ترجیح میدهم که تو صبح مرا برسانی و بعدش هم خودم با مترو میروم. این شد که بنده دوباره سر از اینجا در آوردم و بجای درس در حال ترجمه که کار بسیار سختی است و البته برای آدم ناشی و تازه کاری چون من.

دیشب بعد از اینکه با مامانم و مادر که هر دو خدا را شکر روحیه ی خوبی داشتند حرف زدم- و البته متوجه شدم که از شرکت اینترنت به مامانم زنگ زده اند و گفته اند که نزدیک به ۸۰۰ دلار بدهی دارد و معلوم شد که مفت خور اعظم این پولهایی را که گرفته نداده و خلاصه به قول مامان جا پای جای پدرش می گذارد و البته کاشکی که به اندازه ی اون معرفت داشت- قسمت دوم تاریخ ناگفته ی ایالات متحده را دیدیم و برای تو که در واقع بار اولی بود که میدیدی مثل سری اول من خیلی جذاب بود.

بعد از نوشتن این پست کم کم جمع خواهم کرد و به خانه می روم. از امروز قصد دارم ورزش کردن را شروع کنم و شاید آلمانی را هم نگاهی بیندازم چون ۲۱ اسفند است و می خواهم کاری مفید را به دستور روزانه ام از امروز وارد کنم و امیدوارم ترکش نکنم. تو هم که تا دیر وقت به خانه نخواهی آمد و باید کمی به اوضاع و احوال فکری و برنامه هایم برسم و بازخوانی دوباره ای از این وضع کنم.


هیچ نظری موجود نیست: