۱۳۹۲ اسفند ۱۹, دوشنبه

ترجمه


صبح بعد از اینکه تو را رساندم تلاس بجای رفتن به کتابخانه و درس خواندن سر از دانفورد و کرما در آوردم و کاری نکردم جز کمی ترجمه. تصمیم گرفتم که گفتگوی مارکوزه را ترجمه کنم درباره ی هایدگر. با اینکه کلی درس عقب افتاده دارم اما نمی دانم چرا سر از این داستان در آوردم. خلاصه تا ساعت سه نشستم و بعد از آنکه آمدم خانه تا الان که ساعت ده و نیم شب هست و تو منتظری که کارم را تمام کنم و بخوابیم هیچ کار مفیدی نکردم جز دیدن برنامه های بی ربط و فکرهای بی خود.

تو اما روز کاری سبکی داشتی و بعد از کار هم با جنیفر برای اینکه ببینی جیم پایین ساختمان تلاس که همکارانت می روند چطور است رفتی جیم و کمی ورزش کردی و آمدی خانه. تو روز به مراتب مفیدتری را داشتی و من هیچ. شب با هم فیلمی از سینمای ایران دیدیم که کلی هم توجه و جایزه و تحسین و ... برده بود به اسم دربند که ننوشتن از فیلم بهتر از هرگونه ایراد و انتقادی است. تازه معتقدم که واقعا این یکی از بهترین فیلمهایی بود که در این چند سال و این چند فیلم معدودی که کلی هم سر و صدا کرده بودند و دیده بودیم برایش وقت گذاشتیم.

باری! تصمیم گرفته ام که این ترجمه را اولویت اول کنم و بجای درس ابتدا در این هفته این گفتگو را تا پیش از شروع سال نو تمام کنم و بفرستم برای جایی تا چاپ شود. می خواهم از امسال حضور اولیه و آرام اما موثری در فضای فکری ایران پیدا کنم. البته ترجمه آخرین گزینه خواهد بود اما فعلا باید از این مسیر آغاز کنم. بنا بر این فردا هم تو را به سلامتی به شرکت می رسانم و می روم کافه دنبال همین کار.

هیچ نظری موجود نیست: