۱۳۹۲ اسفند ۲۲, پنجشنبه

به آنکه گوهرش عشق است


از کرمای دانفورد ساعت ۴ و نیم آمدم دنبال تو که با هم برگردیم خانه. صبح بعد از اینکه رساندمت سر کار در روزی که هوا آفتابی و به شدت سرد و زمین یخ زده بود  دوباره سر از کرما در آوردم و دوباره مجلات را که در کیفم داشتم بی انکه بیرون آورم به خانه بر گرداندم اما نسبتا در ترجمه کارم بهتر پیش رفت. با اینکه دو روز پیش تصمیم گرفتم که پروژه ی ترجمه ی مقاله ای را که در دست گرفتم به بعد موکول کنم اما هم به دلیل بهانه تراشی برای تعویق درس خواندن و هم بابت ضرورتی که در نفس این مقاله می بینم و هشداری که به امثال خودم و دانشگاهیان در ایران در دوره ای کنونی که تا حدی مشابه زمان هیتلر است وجود دارد تصمیم به ادامه ی کار گرفتم و احتمالا تا آخر ویکند تمامش کنم.

دیشب با هم تاکویی خوردیم و فیلمی دیدیم به اسم Best man down که بر خلاف انتظار خیلی هم بد نبود. شاید چون اساسا انتظار دیدن فیلم متوسط هم نداشتیم متوسط بودنش بهمان چسبید. شب با مامانم حرف زدم که خدا را شکر حالش خوب بود و روحیه اش بهتر. امروز هم بعد از اینکه با هم برگشتیم خانه و قبل از بیست دقیقه ای که ورزش کردیم پایین به مامان و مادر زنگ زدم و حال هر دو خوب بود. مامان با خاله فرح بود و مادر هم با اینکه کمی پاهایش درد می کرد اما در مجموع شرایطش راضی کننده بود. البته حسابی افت کرده و می توان به راحتی از پای تلفن هم متوجه ی این تغییر شد. خدا همه ی این بزرگترها را برایمان حفظ کند. فردا هم که جمعه هست پیش از رفتن تو سر کار و من به دانشگاه برای تدریس باید به عزیز و حاج آقا زنگ بزنیم و حالشان را بپرسیم که هنوز بعد از مریضی زنایی که گرفته است موفق به تماس با آنها نشده ایم.

قبل از اتمام این نوشته اما یک نکته مانده که می خواهم برای یادآوری به خودم اینجا ثبتش کنم. یادم باشد که نماد مادر و ایران و استقامت گوهر عشقی است که اگر روزی کتابی نوشتم باید به این نماد تقدیم کنم. به آنکه گوهرش عشق است و فرزندش ستار عیوب ما.


هیچ نظری موجود نیست: