۱۳۹۲ اسفند ۱۳, سه‌شنبه

نوشته می شود و تاثیر نمی کند


قرار بود امروز به دانشگاه بروم تا مدارک اسکالرشیپ تو را تحویل جودیت بدهم و فایل OGS را به سلامتی تسلیم کنم. اما از آنجایی که تری هنوز نه جواب بازخوانی پروپوزالت را که بعد از ده بار ایمیل و تکست قرار شد دیروز عصر بهت بده داده و نه خبری از نامه ی خودش به عنوان سوپر وایزرت به جودیت هست. نمی دانم چه حکمتی است که تجربه ی تو با سوپروایزرهایت اینقدر بد میشه. اون از کاترین- نسرین به تلفظ ممد ممدوحی- و این هم از این که واقعا اسمش برازنده ی رفتار آکادمیکش هست. خلاصه که نرسید و من هم امروز دانشگاه نرفتم و کارها به فردا افتاد و این یعنی یک روز دیگر از درس خواندن عقب افتادن که البته بهانه ای است بابت کمک کاری و تنبلی که دوباره داره سر برمیاره.

صبح تو را به شرکت رساندم در هوایی که این روزها به منفی بیست و چند درجه میرسه و خودم رفتم کرمای دانفورد اما از آنجایی که کمی سرماخورده ام ظهر راهی خانه شدم و تا کمی استراحت کنم بلکه خستگی و سردردم بهتر شود که شده.

داره برف میاد و تو سر کارهست و ساعت نزدیک ۶ و احتمالا مثل دیروز که نزدیک ۷ و نیم آمدی امروز و فردا هم چنین خواهد بود چون سندی داره برای دو هفته میره تعطیلات و کلی کار عقب افتاده داره که باید با هم دیگه اوضاع را به سامان کنید.

دیروز هم تو به شدت کار کردی و من بطالت. بعد از کرما به خانه آمدم و فیلم دیدم و پرسه در اینترنت و حتی یک مطلب هم از مجلاتی که از یکشنبه دستم رسیده نخواندم. شاید تنها کار مفیدم این بود که رفتم دپارتمان سابق تو در دانشگاه تورنتو و نامه ی بلت را که برای اسکالرشیپ تو نوشته گرفتم و برگشتم خانه. عصر با امیرحسین کمی تکست رد و بدل کردم و شب هم به مامانم زنگ زدم که با بابک و مهدیس در آیکیای سانفرانسیسکو بودند و مشغول دیدن وسایل لازم. به بابک گفتم که مامان را به یک وسترن یونیون ببرد و شهرش را هم بهم بگوید تا زنگ بزنیم و فرم را تصحیح کنیم که هنوز بعد از بیست و چهار ساعت خبری نشده و من بعد از چهار روز پول فرستادن و منتظر مامانم بودن که برود و تحویل بگیرد و یک روز منتظر بابک بودن بابت یک کار ساده یعنی اسم شهری که می خواهند پول را از این به بعد ازش دریافت کنند هنوز منتظرم. واقعا که حال آدم از این همه بی خیالی و بی مسئولیتی و بی فکری بهم می خورد.

بعد از این نوشته باید کمی خودم را مشغول خواندن کنم که حسابی این چند روزه مفت از دستم رفته. شب هم که تو بعد از دو روز سخت و فردای سختتر و پر فشارتر باید فرم OGS را تکمیل کنی تا من فردا به دانشگاه ببرم.

اما از نوشته ام بگویم که روزنامه ها اینجا به احترام جواب ایمیلم را دادند که فعلا جا برای کار کردنش ندارند. بخشی از دلیل را البته می توان درک کرد که اوضاع از هفته ی پیش که من این یادداشت کوتاه را نوشتم و یک هفته دست تو و جنیفر ماند تا پروفرید شود تغییر کرده. روسیه بخشی از خاک اوکراین را اشغال کرده و کریمه فعلا در محاصره ی روسهاست و تنش و جنگ لفظی و زبان تهدید بین غرب و شرق بالا گرفته و مسلما نگاهها به این بزرگترین بحران سال است. اما بخش دیگر داستان عدم تحمل و بردباری از انتقاد بنیادین است که ویژگی هر فرهنگ و ملتی است. کمی بیشتر و کمی کمتر همواره و همه جا تصلب و تعصب که الزاما به خشونت خواهد کشید پاسخی است به در برابر واقعیت عریان و نقد ریشه ای. این خشونت از رد و حذف زبانی آغاز می شود و به گولاک ها و آشویتس ها و اوین ها می کشد. به هر حال در این بین ساعتی پیش از ربل خبر گرفتم که با اشتیاق دوست دارند تا این متن را منتشر کنند. احتمالا یکی دو سایت دیگر هم چنین خواهند کرد و این همان مرز کوچک میان اینجا و آنجاست. آنجا هرگز و اگر هم شد سر از ناکجا آباد در خواهی آورد. متنی که نوشته می شود و در آن شرایط کمی خوانده خواهد شد و کمتر هم تاثیر خواهد داشت. در اینطرف اما در سایتها چاپ می شود کمی خوانده خواهد شد و هیچ تاثیری نخواهد داشت. این است داستان غم انگیز نقد در عصر ابتر ما.
 

هیچ نظری موجود نیست: