۱۳۹۳ فروردین ۷, پنجشنبه

کمی کار و خستگی

پنج شنبه بعد از ظهر هست و من دو ساعت پیش از کرما آمدم خانه که چون داشتند در داخلی پارکینگ را که دو ماه پیش یک بابایی زده بود و داغونش کرده بود تعویض می کردند امکان پارک نداشتم و دوباره زدم بیرون و الان در استارباکس ایندیگو هستم تا کمی بگذره و بعد راهی خانه شوم.

تمام این چند روز صبح ها تو را به شرکت می رساندم و تمام این چند روز تو به شدت کار داری و کلی سرت شلوغه. تنها کار مفیدی که این دو روز گذشته کرده ام نوشتن یک مقاله ی تحلیلی نسبتا بلند برای چاپ بوده راجع به تاثیر بحران اوکراین بر سرنوشت بسیاری از کشورهای پیرامونی از جمله ایران. البته باید زحمت بازخوانی اش را تو بکشی و بعد بفرستمش جایی برای چاپ. امروز که امکان این کار را نداری چون هم دیشب هر دو خیلی بد خوابیدیم و در واقع تا صبح نخوابیدیم و هم امشب عمو مجتبی و کیارش برای شام مهمانمان هستند و تو هم قراره تا کمتر از دو ساعت دیگه خانه باشی تا برای شام و پذیرایی آماده شویم. ویکند هم قراره که تو روز شنبه با آنها به کاستکو و یکی دو جای شهر بروید تا آقا مجتبی یک تصویری از اینجا داشته باشه برای زندگی در این شهر و یکشنبه هم قراره ببریمش نایاگرا. فردا شب البته من بعد از دانشگاه و تو بعد از کار قراره برای شام برویم خانه ی مرجان که علی و دنیا هم میایند برای عید دیدنی.

اما جدا از کار سنگین تو که تا دیر وقت این هفته هر شب تلاس نگهت داشته و نوشتن این مقاله و تصحیح نهایی ترجمه ی مارکوزه که فرستادم برای چاپ کار دیگه ای نکرده ایم. دیروز عصر هم که تا ساعت ۷ کرما بودم با هم قرار گذاشتیم در لابلاس تا برای امشب خرید کنیم و تا رسیدیم خانه ساعت نزدیک ۹ شب بود. با اینکه شب قبلش تو از من پرسیده بودی که جواب کامنت بابات را که پایین یکی از عکسهای من در فیس بوک تو گذاشته خواهم داد و بهت گفته بودم که با توجه به کلی تعریف که نوشته و اینکه خیلی های دیگر هم پای آن چیزکی نوشته اند درست نیست بعد از دو سال چیزی بنویسم و یک جورهایی انگار که دارم این تعریف و تمجیدها را تایید می کنم اما باز دیشب تو اشاره ای به این موضوع کردی و گفتم جز یکی دو لایکی که داده ام نمی توانم و نباید چیز اضافه ای بنویسم چون نزدیک به ۳۰ نفر دیگر هم در جریان این تعارفات قرار می گیرند و دوست ندارم چنین کاری کنم. اما همین نکته را بجای دقیق و آرام گفتن با شاکی شدن گفتم و خلاصه کل خستگی روز را به تن هر دو گذاشتم ضمن اینکه اصرار تو را هم بی جا و نا مناسب می دانستم و امروز هم خودت گفتی که متوجه ی نکته ام شده ای- هر چند بعد از دو روز و دو بار گفتن. اما به هر حال شب را من خراب کردم و این شد که دیشب عصبی خوابیدیم سر هیچی.

به هر حال این چند روز را بر خلاف تصمیمی که داشتم نه به درس و نه به ورزش و نه به خواندن گذراندم و اگر همین یکی دو نوشته هم نبود که دیگر هیچ کامل و یا کاملا هیچ شده بود.

خب! بروم که برای امشب کلی کار داریم و هر دو هم کلی خسته ایم و من هم بابت این چند روز یکضرب نشستن کمر دردم بیشتر شده. باید پول مامانم را بفرستم و بعد از پریشب که با مادر بابت تولدش حرف زدیم و بابک و مهدیس قرار بود بعد از نزدیک به دو سال بروند دیدنش با مادر حرف بزنم.

خلاصه که کارهایم زیاد شده و این وسط اگر کمک و در واقع انجام تمام کار رزرو کردن هتل برای کنفرانس HM نبود که این یکی را دیگر نمی دانستم چه باید بکنم.

هیچ نظری موجود نیست: