پنج شنبه بعد از ظهر هست و من دو ساعت پیش از کرما آمدم خانه که چون داشتند در داخلی پارکینگ را که دو ماه پیش یک بابایی زده بود و داغونش کرده بود تعویض می کردند امکان پارک نداشتم و دوباره زدم بیرون و الان در استارباکس ایندیگو هستم تا کمی بگذره و بعد راهی خانه شوم.
تمام این چند روز صبح ها تو را به شرکت می رساندم و تمام این چند روز تو به شدت کار داری و کلی سرت شلوغه. تنها کار مفیدی که این دو روز گذشته کرده ام نوشتن یک مقاله ی تحلیلی نسبتا بلند برای چاپ بوده راجع به تاثیر بحران اوکراین بر سرنوشت بسیاری از کشورهای پیرامونی از جمله ایران. البته باید زحمت بازخوانی اش را تو بکشی و بعد بفرستمش جایی برای چاپ. امروز که امکان این کار را نداری چون هم دیشب هر دو خیلی بد خوابیدیم و در واقع تا صبح نخوابیدیم و هم امشب عمو مجتبی و کیارش برای شام مهمانمان هستند و تو هم قراره تا کمتر از دو ساعت دیگه خانه باشی تا برای شام و پذیرایی آماده شویم. ویکند هم قراره که تو روز شنبه با آنها به کاستکو و یکی دو جای شهر بروید تا آقا مجتبی یک تصویری از اینجا داشته باشه برای زندگی در این شهر و یکشنبه هم قراره ببریمش نایاگرا. فردا شب البته من بعد از دانشگاه و تو بعد از کار قراره برای شام برویم خانه ی مرجان که علی و دنیا هم میایند برای عید دیدنی.
اما جدا از کار سنگین تو که تا دیر وقت این هفته هر شب تلاس نگهت داشته و نوشتن این مقاله و تصحیح نهایی ترجمه ی مارکوزه که فرستادم برای چاپ کار دیگه ای نکرده ایم. دیروز عصر هم که تا ساعت ۷ کرما بودم با هم قرار گذاشتیم در لابلاس تا برای امشب خرید کنیم و تا رسیدیم خانه ساعت نزدیک ۹ شب بود. با اینکه شب قبلش تو از من پرسیده بودی که جواب کامنت بابات را که پایین یکی از عکسهای من در فیس بوک تو گذاشته خواهم داد و بهت گفته بودم که با توجه به کلی تعریف که نوشته و اینکه خیلی های دیگر هم پای آن چیزکی نوشته اند درست نیست بعد از دو سال چیزی بنویسم و یک جورهایی انگار که دارم این تعریف و تمجیدها را تایید می کنم اما باز دیشب تو اشاره ای به این موضوع کردی و گفتم جز یکی دو لایکی که داده ام نمی توانم و نباید چیز اضافه ای بنویسم چون نزدیک به ۳۰ نفر دیگر هم در جریان این تعارفات قرار می گیرند و دوست ندارم چنین کاری کنم. اما همین نکته را بجای دقیق و آرام گفتن با شاکی شدن گفتم و خلاصه کل خستگی روز را به تن هر دو گذاشتم ضمن اینکه اصرار تو را هم بی جا و نا مناسب می دانستم و امروز هم خودت گفتی که متوجه ی نکته ام شده ای- هر چند بعد از دو روز و دو بار گفتن. اما به هر حال شب را من خراب کردم و این شد که دیشب عصبی خوابیدیم سر هیچی.
به هر حال این چند روز را بر خلاف تصمیمی که داشتم نه به درس و نه به ورزش و نه به خواندن گذراندم و اگر همین یکی دو نوشته هم نبود که دیگر هیچ کامل و یا کاملا هیچ شده بود.
خب! بروم که برای امشب کلی کار داریم و هر دو هم کلی خسته ایم و من هم بابت این چند روز یکضرب نشستن کمر دردم بیشتر شده. باید پول مامانم را بفرستم و بعد از پریشب که با مادر بابت تولدش حرف زدیم و بابک و مهدیس قرار بود بعد از نزدیک به دو سال بروند دیدنش با مادر حرف بزنم.
خلاصه که کارهایم زیاد شده و این وسط اگر کمک و در واقع انجام تمام کار رزرو کردن هتل برای کنفرانس HM نبود که این یکی را دیگر نمی دانستم چه باید بکنم.
تمام این چند روز صبح ها تو را به شرکت می رساندم و تمام این چند روز تو به شدت کار داری و کلی سرت شلوغه. تنها کار مفیدی که این دو روز گذشته کرده ام نوشتن یک مقاله ی تحلیلی نسبتا بلند برای چاپ بوده راجع به تاثیر بحران اوکراین بر سرنوشت بسیاری از کشورهای پیرامونی از جمله ایران. البته باید زحمت بازخوانی اش را تو بکشی و بعد بفرستمش جایی برای چاپ. امروز که امکان این کار را نداری چون هم دیشب هر دو خیلی بد خوابیدیم و در واقع تا صبح نخوابیدیم و هم امشب عمو مجتبی و کیارش برای شام مهمانمان هستند و تو هم قراره تا کمتر از دو ساعت دیگه خانه باشی تا برای شام و پذیرایی آماده شویم. ویکند هم قراره که تو روز شنبه با آنها به کاستکو و یکی دو جای شهر بروید تا آقا مجتبی یک تصویری از اینجا داشته باشه برای زندگی در این شهر و یکشنبه هم قراره ببریمش نایاگرا. فردا شب البته من بعد از دانشگاه و تو بعد از کار قراره برای شام برویم خانه ی مرجان که علی و دنیا هم میایند برای عید دیدنی.
اما جدا از کار سنگین تو که تا دیر وقت این هفته هر شب تلاس نگهت داشته و نوشتن این مقاله و تصحیح نهایی ترجمه ی مارکوزه که فرستادم برای چاپ کار دیگه ای نکرده ایم. دیروز عصر هم که تا ساعت ۷ کرما بودم با هم قرار گذاشتیم در لابلاس تا برای امشب خرید کنیم و تا رسیدیم خانه ساعت نزدیک ۹ شب بود. با اینکه شب قبلش تو از من پرسیده بودی که جواب کامنت بابات را که پایین یکی از عکسهای من در فیس بوک تو گذاشته خواهم داد و بهت گفته بودم که با توجه به کلی تعریف که نوشته و اینکه خیلی های دیگر هم پای آن چیزکی نوشته اند درست نیست بعد از دو سال چیزی بنویسم و یک جورهایی انگار که دارم این تعریف و تمجیدها را تایید می کنم اما باز دیشب تو اشاره ای به این موضوع کردی و گفتم جز یکی دو لایکی که داده ام نمی توانم و نباید چیز اضافه ای بنویسم چون نزدیک به ۳۰ نفر دیگر هم در جریان این تعارفات قرار می گیرند و دوست ندارم چنین کاری کنم. اما همین نکته را بجای دقیق و آرام گفتن با شاکی شدن گفتم و خلاصه کل خستگی روز را به تن هر دو گذاشتم ضمن اینکه اصرار تو را هم بی جا و نا مناسب می دانستم و امروز هم خودت گفتی که متوجه ی نکته ام شده ای- هر چند بعد از دو روز و دو بار گفتن. اما به هر حال شب را من خراب کردم و این شد که دیشب عصبی خوابیدیم سر هیچی.
به هر حال این چند روز را بر خلاف تصمیمی که داشتم نه به درس و نه به ورزش و نه به خواندن گذراندم و اگر همین یکی دو نوشته هم نبود که دیگر هیچ کامل و یا کاملا هیچ شده بود.
خب! بروم که برای امشب کلی کار داریم و هر دو هم کلی خسته ایم و من هم بابت این چند روز یکضرب نشستن کمر دردم بیشتر شده. باید پول مامانم را بفرستم و بعد از پریشب که با مادر بابت تولدش حرف زدیم و بابک و مهدیس قرار بود بعد از نزدیک به دو سال بروند دیدنش با مادر حرف بزنم.
خلاصه که کارهایم زیاد شده و این وسط اگر کمک و در واقع انجام تمام کار رزرو کردن هتل برای کنفرانس HM نبود که این یکی را دیگر نمی دانستم چه باید بکنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر