۱۳۹۳ فروردین ۴, دوشنبه

هیچ!

خیلی از دست خودم ناراضی و شاکی هستم. نه فقط بخاسر امروز که مثل خیلی از روزهای زندگی ام که یا کلا مفت از دست رفته و یا کار مفید چندانی را در خود جای نداده. خلاصه که این یک خط احتمالا دقیق ترین چکیده ی عمر چهل ساله ام تا اینجاست. با اینکه دایم با خودم می گویم که باید تغییر کنم و تغییرش دهم اما در اساس در بر همان پاشنه می چرخد و کار همان بیکاری است.

تو را صبح به شرکت رساندم که روز شلوغ و سختی داشتی خصوصا که سندی بعد از دو هفته مسافرت تفریحی و کاری برگشته بود و کارها خیلی فشرده شده بودند. بعد از اینکه تو از ماشین پیاده شدی طبق معمول این ایام تا دانفورد رفتم و نشستم در کرما به هوای اینکه ترجمه ام را نهایی کنم. اما تنها یک صفحه را تمام کردم و راهی خانه شدم و از آن به بعد تا الان که ساعت از ۱۰ شب گذشته هیچ کار مفید و درست و حسابی نکردم. هیچ! این دقیقا وصف تمام روز من بوده و اگر تکانی به خودم ندهم وصف عمرم هم خواهد شد.

هیچ نظری موجود نیست: