۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۰, جمعه

در انتظار می


آخرین روز آوریل2010 یک روز ابری و بارانی بود. ساعت نزدیک 5 و نیم عصره. تو تازه از سر کار رفتی خانه و من هم که امروز درغیاب ناصر در PGARC بودم به غیر از دو ساعتی که رفتم سر کلاس و درس دادم کار مفیدی نکردم. با اینکه کلی برگه برای تصحی دارم اما حوصله ی تصحیح برگه ها را نداشتم و نشستم یک فیلم دیدم به اسم هری براوان با بازی مایکل کین.

الان هم دارم رادیوی ABC کلاسیک گوش میدم و بعد از نوشتن این چند خط جمع می کنم و میام خانه پیش تو. قراره امشب با هم فیلمی ببینیم و تاپاس و شرابی بخوریم. تمام ویکند را باید بشینیم و برگه هامون را تصحیح کنیم. بعدش هم که باید برگه های درس آنت را بلافاصله شروع و تمام کنم که تعدادشون دو برابر کلاس کرین هست.

دیشب کمی در خانه درس خواندم و تو هم کمی برگه هایت را تصحیح کردی و شب نسبتا زود خوابیدیم. امروز تو تمام روز را کمی سر درد داشتی که گفتی مال سینوست هست.

روز بارانی و نسبتا سردی بود آخرین روز آوریل سال 2010. جمعه ساعت تقریبا 5 عصر. درست در ساعت 5 عصر!

امیدارم که ماه می برامون ماه خوش و پر برکتی باشه. باید بگم که آوریل هم خوب بود. درسته که من منتظر جواب دانشگاه ماه را تمام کردم اما تو تقریبا از نا امیدی به بهترین وضع رسیدی. مقالاتت را نوشتی و البته من هم این مقاله ی ژورنالیستی جدیدم را نوشتم و چاپ کردم. امیدوارم شرایط درسی و دانشگاهی من هم در ماه می باعث خوشحالی هر دومون باشه. ماه می ماه بسیار خاصی برای هر دو نفر ماست.

اول اینکه در این ماه با هم آشنا شدیم. دوم اینکه تولد تو در این ماهه. سوم اینکه بسیاری از بهترین خاطرات مون در این ماه در ایران و اینجا شکل گرفته. از نمایشگاه کتاب و حال و هوای اردیبهشت ایران بگیر تا گرفتن ویزامون برای آمدن به استرالیا.

منتظر ماه می با شروعی امیدوارم هستم.


هیچ نظری موجود نیست: