۱۳۸۹ فروردین ۲۰, جمعه

نود روز


این دویست و شصد و یکمین یادداشته. دیشب با هم رفتیم برادوی و خرید کردیم و فیلم جدید مایکل مور درباره ی کاپیتالیسم را گرفتیم که نتونستیم ببینیمش و امروز ندیده پسش دادم. دلیلش هم این بود که دیشب هم خیلی خسته بودیم - من که صبحش خیلی زود بیدار شده بودم تا بعد از مدتها یک فوتبال ببینم فوتبالی بود بین بایرن و منچستر از سری یک چهارم نهایی جام یوفا و تو هم به دلیل بیدار شدن من و البته خستگی کار و هیجان سفارت رفتن و ... خلاصه که خیلی خوب شب قبل نخوابیده بودی. دلیل دیگرش هم تلفنی با ایران حرف زدن بود و دیر شدن برای فیلم دیدن.

صبح با هم رفتیم کمپس و قهوه خوردیم و آمدیم دانشگاه. در راه که بودیم تو گفتی دقیقا 90 روز تا رفتنمون وقت داریم و بیا از این فرصت در نهایت آرامش و لذت برای آماده سازی خودمون استفاده کنیم تا بتونیم باز یک فشار سنگین را برای مدتی در کانادا تحمل کنیم. درست می گفتی دقیقا 90 روز فاصله داریم با رفتن.

من تصمیم گرفتم بر اساس انجام یا عدم انجام این چند کار به خودم روزانه نمره بدهم برای این مدت. اما مقولات اینهاست: درس، زبان انگلیسی و فرانسه، ورزش، استراحت هدفمند مثل فیلم دیدن و داستان خواندن، نوشتن، درس دادن و دنبال کردن جلسات کتابخوانی با بچه ها. البته اگه بخوام از امروز شروع کنم که نمره ی ردی گرفته ام. اما داستان از فردا شروع میشه. همون فردای معروف که همیشه فرداش میاد. ببینیم چی میشه.

نهار را دو تایی با هم رفتیم پارما در دانشگاه چون تو دیشب نرسیدی شام درست کنی و نهار خوبی را خوردیم. بعدش هم من رفتم فیلم را پس بدم و در راه که به مامانم زنگ زدم نبود اما داریوش بود و کمی با هم گپ زدیم. البته از اینکه اینقدر از امام و پیغمبر می گفت ازش تعجب کردم.

الان ساعت نزدیکای 7 هست و هوا حسابی تاریک شده. تو خانه ای و من هم دارم میام پیشت در حینی که دارم اینها را می نویسم به آهنگ Bohemian کویین هم دارم گوش میدم که حسابی دوستش دارم.

فردا قراره شب بریم خانه ی شبنم و مجتبی هم برای دیدن شون و هم برای خانه مبارکی. شاید قبل از رفتن مون چند روز آخر که خانه را پس دادیم بریم خانه ی آنها. راستی دوست تو - فهیمه- هم از آمریکا آمده استرالیا و الان ملبورن هست و بعدش یکی دو جای دیگه میره و آخر سر هم چند روزی قراره بیاد سیدنی پیش ما. امیدوارم که به اون و تو خوش بگذره.

هیچ نظری موجود نیست: