۱۳۸۹ فروردین ۲۶, پنجشنبه

U of T


باورمون نمیشه هنوز. تو عزیز دل من از دانشگاه تورنتو پذیرش گرفتی. تازه همین الان این خبر داغ به خودت رسیده بود که زنگ زدی به من. من توتوریال های امروزم تموم شده بود و قرار بود تو را جلوی در آرت فکالتی ببینم تا بریم و درباره ی مسئله ی ویزا و مهلت برای پرداخت پول دانشگاه ازشون بپرسیم. رسیدم و تو هنوز نیامده بودی، بهت که زنگ زدم ببینم کجایی گفتی داری میرسی و اضافه کردی یک خبر عجیب! گفتم چی؟ گفتی دانشگاه تورنتو بهت پذیرش داده.

به خودم که آمدم دیدم بجای راه رفتن در محوطه ی زیبای "مین کواد" دارم می دوم. درست مثل روزی که اسم خودم برای اولین بار به عنوان قبولی های کنکنور در روزنامه آمده بود و درحالی که داشتم میرفتم خانه ی رضا و در یکی از کوچه های تجریش بودم شنیدم مادری به بچه اش داره میگه حتما قبول شده که داره اینطوری میدوه.

آره! بعد از 17 سال دوباره داشتم می دویدم. از خوشحالی برای تو و خودم و زندگی مون. بهت گفتم که دیگه گام بلند ورود به جهان آکادمیک را برای آکادمیک شدن برداشتی به سلامتی.

مبارک هر دوتامون باشه. الان بهم زنگ زدی که بابات، دنی و جن همکارت که بهشون گفته ای همگی از خوشحالی اشک تو چشماشون جمع شده.

مبارک هر دومون باشه.

خودت می دونی که چه روزهای سختی داشتم بخصوص دوشنبه که فکر کردیم احتمالا برای امسال شانسی نداری. وقتی فکر کردم که اگه من پذیرش بگیرم و تو نه چقدر حس بدی بهم دست میده. یک جور حس گناه شاید حتی.

حالا هم البته تو به اشتباه چنین حسی را داری. البته برای من احتمالا پرونده ی دانشگاه تورنتو بسته شده باشه اما هنوز شانس یورک را دارم و به قول یکی از بچه های دوره ی فلسفه در ایران ناامید نیستیم. من که امیدوارم خداوند دعاهایم را مستجاب کنه و این امکان برامون وجود داشته باشه که هر دو دانشجو بشیم و بتونیم از فرصت استفاده ی بهتری بکنیم.

فعلا که دارم سعی می کنم دایما تو را از این حس خارج کنم که احساس ناراحتی درباره ی من نکنی. به قول تو ما همیشه برامون بهترین پیش آمده. بابات هم ضمن تبریک به هر دومون بخصوص از من تشکر کرده که همیشه برای پیشرفت زندگی مون و تشویق تو فروگذار نکرده ام. نمی دونم واقعا چقدر درست باشه اما از محبتش همیشه ممنونم.

خلاصه که باید دل قوی داشت که ایام سازندگی و تلاش پیش روست و از یاد نبرد که مصداق ما خدا را شکر چنین بیتی است:
بیدلی در همه آفاق خدا با او بود او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد

هیچ نظری موجود نیست: