۱۳۸۹ فروردین ۳۱, سه‌شنبه

شاید که چو وابینی


سه شنبه نزدیک غروب هست. داشتم تلفنی باهات حرف میزدم که باتری موبایلم تمام شد. آمدم نزدیک ساختمان محل کارت تا وقتی آمدی بیورن که بری خانه همدیگر را ببینیم. نیم ساعتی پیش هم نشستیم و راجع به خودمون و وضعیت مون حرف زدیم. آخرش بهم گفتی خیلی برایم ناراحتی و گفتم بذار ببینیم چی میشه.

گفتی پیگیری کرده ای و متوجه شده ای سالانه تنها بین 10 تا 20 درصد از ورودیها در دانشگاه تورتنو در رشته ی علوم سیاسی غیر کانادایی هستند. خب! بنا براین شانسم خیلی کمه. البته تو بیشتر برای سال بعد تاکید داشتی که احتمال بالاتری ممکنه نصیبم بشه.

نمی دونم و نمی خواهم بهش در حال حاضر فکر کنم. چیزی که معلومه اینه که حداقل باید دو سه هفته ای را در انتظار خبر قطعی صبر کنم. و یک عالمه کار پیش رویم هست. هیمن امروز رفتم و از کرین برگه های میان ترم دانشجوهایم را گرفتم. بعضی هاشون در دفتر و با خودکار نوشته اند. اولین باره که در دانشگاه چنین چیزی را می بینم. به هر حال حتما بهشون جلسه ی اول اجازه ی این کار را داده است. برای من اما خواند این دست خط ها هم خیلی سختتره و هم وقتگیرتر. این از یک نمونه. کارهای دیگه هم هست.

تو رفتی خانه و با جن قرار داری. اولش قرار بود برید کافه ای جایی در نیوتاون اما مثل اینکه چون هر دو از سر کار بر میگردید خانه راحتتر هستید. من هم که متن این هفته ی بدیو را تازه تمام کردم و چیز زیادی دستگیرم نشد. علاوه بر سختی متن و مشکل درک، همچنان زبان مثل یک حقیقت آزارم میده.

اتفاقا تجربه ی خوبیه. اینکه ببینم اگر از پسش بر نیام یک فکر دیگه ای کنم. نمی دونم چرا هنوز مطئله برایم درونی نشده و هنوز علیرغم اینکه هم درس می خوانم و هم درس میدهم هنوز با این زبان و به طبعش با این جهان حس بیگانگی دارم. به قول خویی من هنوز هم به فارسی خواب میبینم.

ساعت 7 با بچه ها برای ریدینگ گروپ بدیو در "اربن بایتز" قرار داریم. فردا هم کارهای نیمه تا آخر هفته ی من شروع میشه. از لکچر رفتن ها بگیر تا توتوریالها. تصحیح برگه ها هم که اضافه شده.
باید که بیشتر و بهتر تلاش کنم. از این راه هم خیال تو را راحتتر می کنم و هم خودم سرم گرم میشه. شاید هم که چو وابینی خیر تو در این باشد.

هیچ نظری موجود نیست: