۱۳۸۹ اردیبهشت ۹, پنجشنبه

Leftover


پنج شنبه شب هست. دیشب تو مقاله ات را برای یکی دو نفر فرستادی تا بخوانند و نظر بدهند. با هم کمی حرف زدیم و خندیدیم به اوضاع و احوال من که دیگه دبی هم بهم ویزا نمیده. گفتم اون از دانشگاه این هم از این که گفته اند به تو ویزا میدهند بخاطر داشتن برادر و خانواده در آنجا ولی احتمال ویزا گرفتن من - در صورتی که هتل نگیرم- کم هست. خلاصه که کلی خندیدیم که من تبدیل به leftover شده ام.

دیشب بعد از اینکه از دانشگاه رفتم برای خرید به برادوی رفتم و کارم که تمام شد و برگشتم خانه دیدم که به سلامتی نامه ی دانشگاه تورنتو ی تو رسیده. خیلی نامه ی زیبا و شکیلی بود. تاریخش مال 22 مارس بود و تا امروز باید جئابت به دستشون میرسید. براشون ایمیل زدی و صبح جواب داده بودند که همین ایمیلت را به عنوان قبولی پذیرش تلقی می کنند تا مدارکت برسه دستشون.

دیشب خیلی بد خوابیدم. هم سردم شده بود و هم دایما در خواب داشتم فکر و بحث می کردم. ساعت 4 صبح بود که بیدار شدم و گفتم بشینم بازی برگشت بارسلون و اینترمیلان را در نیمه نهایی جام یوفا ببینم. کمتر از نیم ساعتش را دیدم و باز برگشتم توی تخت. خلاصه که روز را با خستگی و بی حوصلگی آغاز کردم. لکچر آنت هم به دلیل شرح بعضی از فیلمهای پر خشونت پورنو حالم را بدتر کرد.

با خستگی کامل سر کلاس خودم رفتم و تمام وقت یکی از دخترها که باید مقاله ی این هفته را ارائه می داد حرف زد و من هم از خدا خواسته در حالت منگی و بی خوصلگی کلاس را اداره کردم. بعد از کلاس با هم قرار داشتیم که بریم و قهوه ای بخوریم. ناصر هم آمد و سه تایی نشستیم در کافه ی "کمپس" دانشگاه و قهوه خوردیم. حالم بعد از ظهر بهتر شده بود. اما کار بخصوصی انجام ندادم.

مایکل برای تو ایمیل زده که دو هفته ی آینده نمی تونه کلاسش را تشکیل بده و فقط برای لکچر میاد. قرار شده که تو زحمتش را بکشی. بهت گفتم این پول اضافی را خرج استراحتت کن برای بعضی از روزهایی که واقعا توان ادامه دادن سر کار را نداری.

من هم متوجه شدم که مقاله ام در اپن دموکراسی به یکی دو زبان ترجمه شده و سه تا از صفحه هایی که به ترکی بود را برای رسول فرستادم تا ببینه چطور سایتهایی هستند.

امشب احتمالا تا دیر وقت باید بشینم و متن درس فردا را بخوانم تا کلاسهای جمعه ی این هفته را هم تمام کنم. فردا هم باید بلافاصله بشینم پای تصحیح برگه ها و تمام ویکند را کار کنم تا تمام شوند. تو هم همین داستان را خواهی داشت برای این ویکند.

هیچ نظری موجود نیست: