۱۳۸۹ اردیبهشت ۲, پنجشنبه

من شما را رد می کنم


پنج شنبه شب هست. من در دانشگاه یک روز طولانی و تقریبا پرکار را پشت سر گذاشتم و تو هم الان خانه ای. صبح خیلی زود - مثل این چند روز گذشته- بیدار شدم و خواستم ببینم از دانشگاه یورک بهم جواب داده اند یا نه که خبری نبود. فکر کنم حداقل سه هفته ای باید صبر کنم تا ببینم جوابی بهم میدن و اگر دادند مثبته یا منفی.

وقتی آمدیم دانشگاه تو رفتی سر کار و من هم بعد از اینکه کمی متن درس آنت را خواندم رفتم سر لکچرش که خوب بود چون بیشتر فیلم مستند از شبکه ی ABC درباره ی درگیری بین سفیدهای استرالیایی و مسلمانان و ئیگر اقلیتها در سال 2005 را نشان داد. بعد از لکچر
امدم و برای توت درس کرین خودم را حاضر کردم که بد نبود. بعدش هم باید می رفتم دفتر خود کرین تا درباره ی تصحیح اوراق میان ترم با هم حرف بزنیم. دیروز بهش گفتم که ترجیح میدهم که برگه های رسمی و نه دفترچه ها را تصحیح کنم. به همین دلیل از مجموع 28 دانشجویی که دارم تنها 8 برگه را از دانشجوهای خودم صحیح خواهم کرد.

بعد از جلسه ام با کرین به تو زنگ زدم که بیا با هم قهوه بخوریم و گپ بزنیم. آمدی و رفتیم همان جای دیروزی در محوطه ی ساختمان حقوق. کمی از کتابها و شرح وظایفی که دانشگاه تورنتو از دانشجوهایش خواسته بهم گفتی و واقعا هم توی صورتت نگرانی موج میزد. با هم حرف زدیم و بهت قول دادم که کمکت می کنم. چندین بار از دیروز داری بهم میگی که به امید کمک و وقت گذاشتن من جسارت و جرات این رشته را پیدا می کنی. با اینکه تو نشان دادی که خودت بسیار با آرامش و حوصله کارت را پیگیری می کنی و بهترین نتیجه ها را هم تا اینجا گرفته ای - مثل خود همین پذیرش گرفتن- اما بهت دلگرمی دادم و گفتم مطمئن باش برای موفق شدن باید سخت تلاش کنی و اگر این کار را بکنی نشان دادی که خودت راهت را پیدا می کنی.

از هم که خداحافظی کردیم برگشتی سر کارت و من هم آمده ام PGARC و دارم برای کلاس فردا خودم را آماده می کنم. فردا فهیمه دوست دوران مدرسه ات که از آمریکا آمده برای دو سه هفته ای استرالیا میرسه سیدنی و میاد پیش ما. امیدوارم بهت خیلی خوش بگذره. احتمالا شنبه را با شبنم و مجتبی و ناصر و بیتا صبح میریم کمپس و بعدش هم برای نهار بندای بیچ. شنبه احتمالا درسی نخونم اما باید علاوه بر تصحیح برگه ها خودم را به بدیو برسانم و خیلی کارهای دیگه هم هست.

راستی امروز برای اینکه بهم بگی خیلی هم نباید نااحت باشم گفتی با فهیمه که حرف میزدی و آدرس را بهش می دادی از داستان دانشگاه تورنتو و کار من گفتی و اون هم که خودش علوم سیاسی در دانشگاه واشنگتن - اگه اشتبه نکنم- خوانده برایت خاطره ای از یکی از همکلاسی هایش گفته که فقط در سطح استادها رفت و آمد داشته و با تمام سیاست مداران آن دور و بر کار کرده و شاگرد اول و بسیار ممتاز بوده. از همین رو فقط برای هاروارد اقدام میکنه و رد میشه. بعد از اینکه همه از جمله خودش شوکه میشن بر می داره و یک نامه ی سر گشاده برای هاروارد می نویسه که این شما نیستید که من را رد کردید. این منم که شما را رد می کنم برای همیشه و در آینده ای نه چندان دور خواهید فهمید که چه خطای مهلکی را انجام داده اید.

خب! این هم یک جور نگاهه که اگه جوانتر بودم و ناپخته تر بسیار بیشتر از آنچه که امروز برایم جالب و تحسین بر انگیز بود، خاص و ستودنی میشد. شاید خواجه ی شیراز هم خیلی جوان بوده که از برهم زدن چرخ فلک که بر مداری غیر از خواست و مرادش می چرخیده گفته.

هیچ نظری موجود نیست: