۱۳۸۹ اردیبهشت ۶, دوشنبه

شوخی/جدی/اشتباه


یکشنبه شب هست. من دانشگاهم و بلاخره متن فردا برای بدیو را تمام کردم. تو خانه ای و داری غذا درست می کنی و کمی به کارهایت رسیده ای. فهیمه هم بیرون هست و هنوز خانه نیامده. هوا با اینکه امروز آفتابی بود اما حسابی خنک شده. اما از دیشب خانه ی ناصر و بیتا بگم که خوب بود و تا ساعت یازده و خورده ای نشستیم. بعد از اینکه شما دو نفر با من قرار گذاشتید سر خیابان "کلیولند" و رسیدیم خانه ی بچه ها ساعت نزدیک هفت و نیم شده بود.

تو میگو و قارچ و استیک مرینیت شده آورده بودی تا خانه ی بچه ها کباب کنیم. شب خوبی بود و گپ زدیم و خندیدیم. البته تو خیلی خسته بودی و بعد از شام رفتی و نیم ساعتی دراز کشیدی. تا رسیدیم خانه و کارهامون را کردیم و خوابیدیم ساعت نزدیک یک شده بود.

امروز صبح هم من بعد از اینکه خانه را جارو کردم از خانه بیرون زدم تا فهیمه و شبنم که برای دیدن لباسهایی که تو براش گذاشته بودی یک سر آمده بود خانه به کارهایتان برسید. ساعت 10 با کایلا در دندی قرار داشتیم. شبنم که برگشته بود خانه ی خودشان اما تو و فهیمه قبل از کایلا رسیدید و با آمدن او صبحانه ای خوردیم و گپی درباره ی کانادا و ... زدیم و از آنجا تو و فهیمه رفتید سمت "سیرکولارکی" تا تو به فهیمه اپراهاوس و محله ی راکس را نشان دهی، من و کایلا هم قدم زنان آمدیم دانشگاه.

امروز با اینکه دوشنبه بود اما به دلیل روز "انزک" تعطیل عمومی بود. هر چند من کار داشتم و به هوای درس خواندن آمدم دانشگاه دو سه ساعتی بیشتر درس نخواندم و چند ساعتی با ناصر درباره ی تزش و ایرادات تئوریکی که به نظرم می رسید باهاش حرف زدم.

الان هم خیلی خسته ام و دلم برای تو تنگ شده. از فردا دوباره روز از نو و بخصوص اینکه باید بلافاصله برگه های درسها را تصحیح کنم و برسونم به دست بچه ها. این هفته، هفته ی آخر ماه آوریل خواهد بود و عمیقا آرزو دارم که خبرهای خوبی درباره ی دانشگاه ظرف یکی دو هفته ی آینده بشنوم. هر چند که به نظر میاد بیشتر از این مدت طول خواهد کسید.

راستی امروز کایلا بهم گفت جان کامپیوترش خراب شده و تمام کارها و کتابها و متون سخنرانیش را از دست داده. بهش ایمیل زدم و گفتم من متن دو سری از درسهایش را دارم که بهم جواب داده آنها مورد نیازش نیست. یک سری دیگه را - درس مدرنیته در بحران: از وبر تا هابرماس- می خواهد که فکر کنم پرینتش را داشته باشم.

کارهای کلی در هفته ی پیش رو برای من و تو اینها خواهد بود:
تصحیح برگه ها؛ هم تو و هم من.
آماده کردن متن سخنرانی کلاس درس آنت به عنوان سخنران مهمان؛ برای تو.
نوشتن مدخل دایرة المعارف "سیج"؛ برای تو.
کار کردن تو.
توتوری هر دو.
خواندن متون ریدینگ گروپ من؛ هر برای بدیو و هم متن این هفته ی فلسفه ی ساسی که متعلق به کاستوریادس هست.
و احتمالا رسیدن بسته ی دانشگاه تورنتوی تو و پر کردنش به خوشی و سلامتی.

راستی تا یادم نرفته بگم که این چند روز من به بچه ها گفتم که دانشگاه تورنتو به تو پذیرش داده و من را در لیست انتظار گذاشته تا اگر آن یکی دانشجوی خارجی شون آفر را قبول نکرد به من پذیرش بدهند. با اینکه داستان درسته و ایراد اصلی در اینه که من و تو را به اشتباه در بخش دانشجوی خارجی گذاشته اند، اما متوجه شدم که گویا تو را با این حرفم ناراحت کرده ام. با اینکه کلی خندیدیم اما دیگه نباید این شوخی/جدی/ اشتباه آنها را تکرار کنم.

هیچ نظری موجود نیست: