می دونم گفتنش کمی غیر قابل باوره اما درست ساعت دو و 21 دقیقه بود - الان هم دو و 28 دقیقه است- که تو بهم زنگ زدی و گفتی از سفارت کانادا بهت زنگ زدن که چون در سیدنی هستین ما دیگه پاسپورتها را پست نمی کنیم. فردا صبح بیاین و پاسپورتها را بگیرید.
خب به سلامتی گودو به مقصد رسید. یا حداقل در این مرحله و تا اینجا به خانه رسیده.
مبارک هر دومون باشه عزیزم.
راستی امروز قبل از اینکه با اصرار بهت گفتم بیا تا یک قهوه با هم در دانشگاه بخوریم و بیایی "مارک" یکی از معلمهای زبانم در CET را دیدم که همیشه خیلی بهم احترام می گذاشت - والبته متقابلا من هم به او با اینکه خیلی معلم شاخصی نبود. خلاصه که گفت من فکر می کردم تا حالا رفته اید کانادا و بهش گفتم به زودی میریم. وقتی در جریان داستانهای درسی من و تو و مقالات و تدریس مون و ... قرار گرفت گفت خیلی ناراحت کننده است که در این مقطع می خواهید ما را ترک کنید. براش شرایط را توضیح دادم و اینکه واقعا خیلی گزینه های دیگری نداشتیم و برای این مرحله امکان گرفتن اقامت در اینجا را نداریم. بهم گفت که با یکی از اعضای پارلمان آشناست و اگر فکر میکنید که می خواهید بمانید می توانم برایتان ملاقاتی را ترتیب دهم چون مطمئنم با توجه به شرایط دانشگاهی شما راهی پیدا میشود. خب! خیلی خوبه و ما هم خیلی خوشحال میشویم. اما Guess what
تصمیم گرفتیم فعلا بریم. شاید بعدا دوباره روزی برگشتیم اما مطمئنا حالا گاه گاه رفتنه.
به قول بدیو می خواهیم رخداد را قبول کنیم و بدان وفادار بمانیم زیرا ما معنای زندگیمان را در این رخداد - در این ساختن و دوباره ساختن و تلاش از اول- یافته ایم. باشد که رخداد هم ما را بپذیرد و سوژه ی حقیقت کند.
تا فردا و برگشتن از سفارت با خبرهای خوش. فعلا.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر