۱۳۸۸ اسفند ۱۰, دوشنبه

جان سختگیر می شود


خب دومین روز ماه مارچ هم رو به پایانه و من تازه از ملاقات با جان برگشته ام. حدس می زدم که جان فشار بیشتری بهم برای نوشتن بیاره و همینطور هم شد گفت تا دو هفته ی دیگه یک فصل از تزت را برایم بفرست تا ببینم داری چیکار می کنی. من هم که هنوز دارم می خونم و برای خودم حاشیه روی می کنم.

در واقع از دیروز بعد از ظهر که با هم رفتیم به سخنرانی مارتین جی گوش بدیم و جان را آنجا دیدیم و گفت که از پائولین شنیده ام که گویا خیلی دارم باهات راحت کنار میام و بهت به عنوان استاد راهنما سخت نمی گیرم شستم خبردار شد که امروز چه خواهد شد. البته واقعیتش اینه که نباید خیلی هم سخت بگیرم و تجربه نشان داده وقتی اول می نویسم بهتر کار می کنم تا زمانی که فقط می خونم تا بعدا بنویسم.

در سخنرانی پروفسور جی بیشتر از اینکه خود مبحث جالب باشه دیدن چند نفر از آدمهای کله گنده برایم جالب تر بود از جمله خودش و بعد "جرج مارکوس" که استاد جان و شاگرد لوکاچ بوده و الان هم با هریت کار می کنه. متفکرانه نشسته بود و گوش می داد. جان بهم گفت بعد از سخنرانی نقد بسیار جدیی به روایت جی از کانت کرد و جان گفت واقعا خیلی سخته کسی بتونه چیزی درباره ی کانت و هگل جلوی مارکوس بگه.

دیشب بعد از سخنرانی و قبل از اینکه باران خیس مون کنه برگشتیم خانه و بخصوص چون تو خیلی خسته بودی زود خوابیدیم. امروز هم تا این لحظه به کتاب و مقاله بازی وقتم را گذرانده ام و باید بشینم و کار کنم. نمی دونم واقعا تا پایان دو هفته می تونم چیزی برای جان بفرستم یا نه اما باید تمام تلاشم را بکنم.

دیروز تو از آژانس هواپیمایی داخل دانشگاه قیمت بلیط به کانادا را گرفتی و بهترین امکان برایمون با پرواز الاتحاد هست. من گفتم بد هم نیست از این طرف کره زمین بریم اگه قیمتش واقعا بهتره. حداقل می تونی مامان و بابات و جهانگیر را چند روزی در دبی ببینی و از مامانت هم خواسته ای که عزیزجون و مادر بزرگت را هم بیاره. آنها هم طبیعی هست که چقدر خوشحال شده اند و گفته اند این تصمیم عالیه. خوشحالم که آنها را هم می بینیم و بخصوص برای بابات و مامانت که می دونم چقدر تا آن موقع باز هم دلشون برای ما تنگ شده.

هیچ نظری موجود نیست: