۱۳۸۸ اسفند ۲۷, پنجشنبه

کار و کار


صبح قبل از اینکه بیایم دانشگاه رفتیم و از ATM برای ناصر اینا پول گرفتیم. دیشب زنگ زد که پولشون هنوز نرسیده و فردا موعد پرداخت اجاره خونه است. اما بعد از انکه از هم جدا شدیم و تو رفتی سر کار و من هم آمدم PGARC ناصر گفت پولشون رسیده. حالا فردا باید بریم دوباره پول را به حساب تو بریزیم.

بعدش آماده رفتن به لکچر آنت شدم که البته بجای لکچر قرار بود فیلم مستندی نشان بده به اسم RIP A Remix Manifesto که مبنای مقاله ی میان ترم دانشجوهاست. فیلم راجع به کپی رایت بود و به خصوص به داستان DJ ها می پرداخت و جالب بود
و سازنده اش جوانی کانادایی بود.

بعدش هم که برگشتم و نهار خوردم و رفتم سر توتریال درس کرین که خیلی از ادم انرژی میگیره. تو هم با دوستت که قراره به زودی بره آمریکا برای ساعت نهار قرار داشتی و گفتی نهارت را می بری و با اون قرار خداحافظی داری.

الان هم ساعت کارت تمام شده و رفته ای استخر. من که هم خیلی کار دارم و هم خیلی خسته ام گفته بودم که نمی تونم امروز بیام. فردا دوتا کلاس دارم و باید برای فردا و توضیح مقاله ی بنیامین خودم را آماده کنم.

یک ساعت قبل با مامان و داریوش حرف زدم. یعنی رفتم بیرون برای گرفتن یک قهوه و نشستن در فضای باز که به تو زنگ زدم و تو بهم گفتی مامانم امروز مرخصیه و بهش زنگ بزن. فکر کنم یکی دو روز پیش بود که تو از خانه باهاش حرف زده بودی و می دونستی الان خانه است. خوب بودند. داریوش یک کار تازه گرفته و البته معلوم نیست چقدر بمونه اما فعلا با توجه به وضعیتی که دارند از هیچی بهتره.

دیشب هم بعد از اینکه آمدم خانه تو گفتی که با عزیز جون اینها و خاله ات که رفته ایران حرف زده ای و همه خوب بودند و حالا قراره برای آخر هفته که عید و سال نو هست بهشون زنگ بزنیم. فکر کنم تمام یکشنبه مون بره پای تلفن. با جهانگیر هم حرف زدیم و بهش تولدش را تبریک گفتیم. بعدش هم فیلم The Blind Side را دیدیم که داستان واقعیش خیلی بهتر از نسخه ی هالیوودیش بود.

خب! بشینم سر کارم که حالا حالاها درگیرشم. راستی رضا امروز دوباره ایمیل زده بود که کارشان بطور معجزه آسایی داره درست میشه و احتمالا برای اول تابستان اینجا خواهند بود.


هیچ نظری موجود نیست: