بعدش آماده رفتن به لکچر آنت شدم که البته بجای لکچر قرار بود فیلم مستندی نشان بده به اسم RIP A Remix Manifesto که مبنای مقاله ی میان ترم دانشجوهاست. فیلم راجع به کپی رایت بود و به خصوص به داستان DJ ها می پرداخت و جالب بود و سازنده اش جوانی کانادایی بود.
بعدش هم که برگشتم و نهار خوردم و رفتم سر توتریال درس کرین که خیلی از ادم انرژی میگیره. تو هم با دوستت که قراره به زودی بره آمریکا برای ساعت نهار قرار داشتی و گفتی نهارت را می بری و با اون قرار خداحافظی داری.
الان هم ساعت کارت تمام شده و رفته ای استخر. من که هم خیلی کار دارم و هم خیلی خسته ام گفته بودم که نمی تونم امروز بیام. فردا دوتا کلاس دارم و باید برای فردا و توضیح مقاله ی بنیامین خودم را آماده کنم.
یک ساعت قبل با مامان و داریوش حرف زدم. یعنی رفتم بیرون برای گرفتن یک قهوه و نشستن در فضای باز که به تو زنگ زدم و تو بهم گفتی مامانم امروز مرخصیه و بهش زنگ بزن. فکر کنم یکی دو روز پیش بود که تو از خانه باهاش حرف زده بودی و می دونستی الان خانه است. خوب بودند. داریوش یک کار تازه گرفته و البته معلوم نیست چقدر بمونه اما فعلا با توجه به وضعیتی که دارند از هیچی بهتره.
دیشب هم بعد از اینکه آمدم خانه تو گفتی که با عزیز جون اینها و خاله ات که رفته ایران حرف زده ای و همه خوب بودند و حالا قراره برای آخر هفته که عید و سال نو هست بهشون زنگ بزنیم. فکر کنم تمام یکشنبه مون بره پای تلفن. با جهانگیر هم حرف زدیم و بهش تولدش را تبریک گفتیم. بعدش هم فیلم The Blind Side را دیدیم که داستان واقعیش خیلی بهتر از نسخه ی هالیوودیش بود.
خب! بشینم سر کارم که حالا حالاها درگیرشم. راستی رضا امروز دوباره ایمیل زده بود که کارشان بطور معجزه آسایی داره درست میشه و احتمالا برای اول تابستان اینجا خواهند بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر