۱۳۸۸ اسفند ۹, یکشنبه

آغاز سال نو، آغاز آن دوره طلایی


دوشنبه اول ماه مارچ هست و اولین روز رسمی شروع دانشگاه در اینجا. هوا بطور عجیبی در این اولین روز پاییز نسبت به روزهای قبل سرد شده و ابری. با اینکه حدود ساعت 8 صبح رسیدیم دانشگاه اما کارت ورودی من و خیلی های دیگه به PGARC که از جمعه کار نمی کرد هنوز درست نشده و تا نیم ساعت پیش دم در معطل ماندم که یکی برسه و بلکه بتونم باهاش برم تو. و البته "دین" رسید و تازه آمده ام پشت میزم.

ساعت نزدیک به 10 صبحه و تو به سلامتی باید رفته باشی سر لکچر و درس مایکل تا تو را هم به عنوان یکی از توتورهایش به دانشجویان معرفی کنه. مبارک هر دومون باشه. این چهار ساعتی که قراره از روز دوشنبه ات بره خیلی بهت فشار میاره تا پرش کنی. نمی خواهی ساعت کارت را در "ریسرچ آفیس" کمتر کنی و تصمیم گرفته ای روزی هشت و نیم ساعت آنجا باشی تا این چهار ساعت را کامل کنی. به همین خاطر دیشب با هم تصمیم گرفتیم ساعت استخرمون را به عصرها حدود ساعت 5 تغییر بدیم تا هم تو کمتر در فشار باشی و هم - با اینکه استخر شلوغه- راحتتر به لحاظ زمانی وقا برای شنا کردن داشته باشیم. شاید برای من هم اینکار بهتر باشه چون در طول فوریه که بعد از برگشتن از استخر تا سر حال میشدم برای درس خواندن دو ساعتی وقتم میرفت.

اما از ویکند بگم که عالی و بسیار آرام و خوش بود. تازه داره باورمون میشه که کم کم راهی کانادا هستیم و خوشحالی داره خودش را در ما نشون میده. جمعه شب با جن و نیکولو رفتیم کوپرز و خوش گذشت. البته در رستوران بار نشستن برای حرف زدن خیلی راحت نیست اما خوب بود. گپ زدیم و از برنامه ها و کارهامون بهم گفتیم. نیکولو که احتمال داره یک کار اداری در بخشی از ارتش بگیره. جن هم احتمال داره برای ادامه تحصیل بره خارج. به هر حال اون هم پاسپورت نیوزلند را داره و هم انگلیس چون پدرش انگلیسیه. جن گفت با دوست پسرش خیلی راضی و خوشه و نمی دونه که می تونه این رابطه را حفظ کنه و برای درس بره خارج یا نه.
برای نیکولو کارت و یک بسته شکلات از ساختمان پایین محل کارت "ونت ورد" گرفته بودی که خیلی خوب بود. من هم قبلا برای تشکر از زحماتی که جن بابت خواندن مقاله ام در فشار یک روزه متحمل شده بود یک جلد کتاب اشعار فارسی به انگلیسی گرفته بودم که بهش دادیم و خیلی خوشحال شد. مولانا براش یکی از محبوب ترین شعرا هست.

شنبه صبح ساعت 10 هم با کایلا در کمپس قرار داشتیم و بعد از برگشتش از کانادا و چند ماه دوری دیدیمش. هم اون برای ما خیلی خوشحال بود و هم ما بابت خبرهای خوبی که بهمون داد خوشحال شدیم. هم بلحاظ درسی کارش خیلی خوب پیش میره و هم بهمون چند نکته ی بسیار بسیار مهم گفت که بهش گفتم اساسا وضعیت و حال و روزمون با این داستانها تغییر می کنه. بهمون از چند نوع وام دانشجویی که به شهروندان و افراد مقیم در ایالت "اونتاریو" می دهند گفت که بعد از برگشت تو چک کردی و دیدی شامل حالمون میشه و احتمالا خیلی جای نگرانی برای ادامه ی تحصیل مون نمی گذاره. همین خبر کافی بود که نه تنها ویکند که کل این ایام را خوش و خرم بسازه. چند سایت کاریابی و چیزهایی از این دست هم بهمون معرفی کرد که عالی بودند.

بعد از اینکه از هم جدا شدیم اون رفت برای خرید به سمت مرکز شهر و ما برگشتیم خانه و بعد از برداشتن وسایلمون رفتیم استخر. خوش گذشت. اصلا در ویکند چون عجله ای نداریم استخر خیلی بهتره. بعد از استخر به اصرار من رفتیم راکس تا کمی لب آب و در شهر قدم بزنیم. هوا گرم و خوب بود و با اینکه کوله ی من که وسایل استخرمون توش بود سنگین بود اما خوب راهی رفتیم. در راکس برای اولین بار رفتیم رستوران بار اتریشی که همیشه شلوغ و دل انگیز به نظرمون می آمد. و واقعا هم دل انگیز بود. نهاری خوردیم و با اتوبوس آمدیم سمت خانه. قبل از رسیدن به خانه از کافه مکس برنر شکلات خریدیم و خسته اما خوشحال و پر انرژی آمدیم خانه و تو نشستی پای لپ تاب برای چک کردن سایتهایی که کایلا معرفی کرده بود.

یکشنبه صبح برای صبحانه رفتیم دندی. بعد از صبحانه که خیلی با حرفها و مرور برنامه هامون دلچسب شده بود تو رفتی با چرخ دستی ات سمت "پدیز" برای خرید و من هم با کتاب هابرماس به "برکلو" تا درسم را بخوانم. تو که رسیدی خانه من هم آمدم و بعد از اینکه تلفنی با آمریکا حرف زدیم رفتیم استخر. برای اولین بار بود که هر دو روز ویکند را استخر رفتیم و خیلی خوب بود. در استخر با اینکه روز یکشنبه بود و باید خلوت می بود - و نسبتا شلوغ بود- پائولین همسر جان را دیدیم که من بهش گفتم باید جان را در این هفته ببینم و راجع به تزم باهاش حرف بزنم و از وضعیت درسیم بهش خبری بدم. تو هم باهاش قرار گذاشتی که بشینید و راجع به توکویل با هم حرفی بزنید. به نظرم که خیلی علاقه مند هست که با تو مقاله ای بنویسه و چه چیز بهتر از این برای تو.

عصر بعد از اینکه برگشتیم و تو نهاری درست کردی و کمی استراحت کردیم. به اصرار من از خانه دوباره رفتیم بیرون تا من به تو کتابی که در برکلو دیده بودم را نشان بدم و تشویقت کنم که با خواندن آن کتاب و چند مقاله ی دیگر مقاله ای جدید با رویکردی دولوزی به موضوع سیاست اینترنت بنویسی. چیزی که تا کنون از زاویه ی هابرماس و دموکراسی نوشته ای. کتاب که از مجموعه ی Deleuze Connection هست خود نشان دهنده ی ارتباط کار تو با این حوزه بود و البته دانشگاه سیدنی نداردش و من دیشب برایت درخواست تهیه اش را بطور "اینترلون" دادم، اسمش هست: Deleuze and New Technology.

اگه بتونی تو این فرصت که داریم برای کانادا آماده میشیم که بریم بتونی یک مقاله با رویکردی تازه بنویسی خیلی بهت کمک خواهد کرد تا در آینده حوزه ی کاریت را راحتتر گسترش بدهی. داستان من هم که جای خود و باید یک فکری به حال خودم و وقتم بکنم که احتمالا از آن دوره هایی است که هرگز دیگه تکرار نمیشه. البته قبلا هم بوده اند دورههایی اینطوری اما هر بار با تنبلی از دست دادمشون.

خب! امروز شروع ترم و دوره ای جدیده که ما را داره آماده ی پرش به سمت موفقیت های بزرگتر می کنه اگه قدرش را بدونیم. در این ترم هر دو درس می دهیم و باید مقاله ای بنویسیم و خودمان را آماده ی رفتن بکنیم و من فرانسه خواندنم را جدی بگیرم و البته درس خواندنم را.

امروز عصر سخنرانی Martin Jay در دانشگاه هست و من تصمیم دارم حتما برم. به تو هم پیشنهادش را دادم که بیایی. البته دیشب هیچ کدوم مون نتونستیم خوب بخوابیم از بس که همسایه های خودخواه روبه رویی سر و صدا کردن و مثل همیشه انگار نه انگار که این همه آدم نصف شب خوابند.

راستی یک چیز جالب دیگه از امروز اگه بخوام بگم اینه که داشتم سمت اینجا می آمدم که خانمی که مدیر CET بود و از من هم قبلا برای ایلتس امتحان گرفته بود را دیدم و گفت که اغلب به من و تو فکر می کنه و پرسید چه خبر از کار کانادا و بهش گفتم و خیلی خوشحال شد و گفت آگست تورتنو خواهد بود و میاد و بهمون سر میزنه. بعد از اینکه ازش جدا شدم یکی از پیرمردهای خوشپوشی که امروز در سر درهای وردی دانشگاه ایستاده اند تا به دانشجویان در آغاز سال تحصیلی جدید 2010 کتاب مقدس با جلد سبز را هدیه دهند آمد سمت من و یکی را به من داد.

جالب بود. کتاب مقدس - البته فقط قسمت عهد جدید- با جلد سبز. با اینکه واقعا فهم اینکه چطور برخی به این کتابها "ایمان" دارند برایم سخته، اما گفتم به فال نیک می گیرم این سال نو تحصیلی را در این آغازین روز از دوره ای مهم و بزرگ که پیشاپیش تعیین اش کرده بودم. بخصوص با رنگ سبزش که مرا و دلم را برای طلوع آزادی - ولو یک قدم نزدیکتر- در سرزمینی که لیاقت مردمش بسیار بیش از اینهاست گرم کرد.

امروز آغازین روز از آن دوره ی طلایی است. مبارکمان باد.

هیچ نظری موجود نیست: