۱۳۸۸ اسفند ۲۰, پنجشنبه

هفته ی اول تدریس ما


امروز اولین تجربه از تدریس را در خارج از ایران داشتم. کلاسم بد نبود و به نظرم بچه ها هم از حرفهای رد و بدل شده بدشان نیامد. بعد از اینکه از لکچر آنت برگشتم و نهار خوردم رفتم سر کلاس خودم و بعد از اینکه تمام شد تو آمده بودی و توی صف قهوه ی "کمپس" در دانشگاه ایستاده بودی منتظر من.

با هم قهوه ای گرفتیم و خوردیم و کمی از دوروبر و کمی هم از کلاس من حرف زدیم. تو خیلی برام ذوق کرده بودی. برای خودم هم خوب بود البته نه دیگه خیلی شگفت انگیز. به هر حال. بعدش من دوباره برگشتم PGARC تا متن کلاسهای فردا را بخونم که نشد. هم خسته بودم و هم ناصر و بیتا آمده بودند. بیتا که رفته بوده برای پبت نام کلاس زبان که بهش گفته بودند ویزاش دانشجویی نیست و باید بره ویزای مناسب بگیره. حالا جند وقتی طول میکشه اما امیدوارم خیلی عقبش نندازه. به هر حال هنوز وقت داره تا خودش را برای ترم بعد آماده کنه. با ناصر هم کمی درباره ی تزش حرف زدیم و زمانی که آنها خواستند برند خانه تو هم رسیده بودی دم فیشر و من آمدم بالا تا هم تو را ببینم و هم با آنها خداحافظی کنم.

تو از سر کار رفتی برادوی برای خرید و الان هم که ساعت نزدیکای 8 شبه خانه ای. من هم که برای آماده کردن کارهای کلاسهای فردام تا حالا در حال انجام حاشیه ها بودم و اصلا نرسیدم متن را تمام کنم. بعید هم می دونم تا فردا تمام بشه. به هر حال آدورنو هست و خدا را شکر تا حدی با ایده هاش آشنا هستم. اما از همین هفته ی اول دستم آمد که خیلی خیلی کار پیش رو خواهم داشت.

شنبه قراره بریم شهر نیوکاسل دیدن جی و این پارتنرش. تمام روزمون خواهد رفت. می مونه یکشنبه برای درس آنت و چهار شنبه قبل از لکچر برای درس کرین. چون دوشنبه و سه شنبه باید برم آپن. خب برام از حالا مشخصه که نمی رسم کارهای کلاسهام را تمام کنم. اما بدتر از همه جان هست که منتظره تا من براش بخشی از تزم را سه شنبه بفرستم. ها ها ها عجب قصه ای شده.

تو هم البته وضعت بهتر از من نیست. یک عالمه خواندی برای کلاست داری و تازه می خوای مقاله ات را هم بنویسی. نمی دونم کی میرسی که شروع به توکویل خواندن کنی که لازمه ی نوشتن مقاله ی جدیدت هست و پائولین هم منتظرشه.

هیچ نظری موجود نیست: