۱۳۸۸ اسفند ۲۷, پنجشنبه

آخرین روز سال شمسی


جمعه بعد از ظهر هست و قراره تا یک ساعتی دیگه با هم بریم استخر. امروز توتریال های درس آنت را داشتم. در حالی که در کلاس اول تنها 5 نفر آمده بودند اما بحثهای خوبی درگرفت و من از بچه ها و مشارکتشون راضی بودم. اما از کلاس دوم هر چی کمتر بگم و حرص بخورم بهتره.

چهارده پانزده مرده ی متحرک آمده بودند و جالب اینکه هیچ کس- مطلقا هیچ کدوم - متن را علیرغم اینکه هفته ی پیش تاکید کرده بودم نخوانده بودند. الیته یکی دو پسر هستند که نسبتا خوب با بحثها جلو میان و نقد می کنن و باعث میشن من هم چند دقیقه ای حرف نزنم. بهشون گفتم اینطوری فایده نداره و هم وقت من و هم وقت شما داره هدر میره. باید فردا شب که آنت میاد خونه مون باهاش جدی در اینباره حرف بزنم و یک فکری برای این داستان بکنیم. خلاصه که خستگی تمام روز به تن آدم می مونه.

اما از خبر خوب بگم که تو با سفارت حرف زدی و قراره تا یک هفته ی دیگه پاسپورت هامون آماده بشه و این یعنی تقریبا تمام. خدا را شکر به نظر میاد کارها داره درست پیش میره.

داشتم چند دقیقه ی پیش باهات چت میکردم و وقتی برنامه ی هفته ی آینده ام را گفتم هر دو خنده مون گرفته بود. فردا که شنبه هست و باید یک مقاله درباره ی آدورنو بخونم و شب هم مهمان داریم و نصف شب هم سال نو هست. یکشنبه باید متن اوکشات را برای گروه فلسفه سیاسی بخوانم که متن طولانیی هست. دوشنبه احتمالا میرم "چتسوود" و تمام روزم آنجا میره. سه شنبه باید دو تا مقاله ی درس کرین را بخوانم که 50 صحفه ای هست. چهارشنبه باید متن لکچرم را که قراره پنج شنبه برای درس آنت به عنوان سخنران مهمان بدم آماده کنم. پنج شنبه علاوه بر لکچر خودم توتریال کرین را دارم. جمعه هم توتریال آنت را که نمی دونم اصلا کی برای متن آن وقت می کنم بخونم. خلاصه که اینجوری مارس تمام میشه و جان هنوز منتظره فصلی از تز منه که هنوز یک لغت هم ننوشته ام.

هفته ی بعدش همین داستانه و برگه های توتریال و گزارش کار بچه ها را هم باید بنویسم و درضمن برای "ریدنگ گروپ" بدیو باید آماده بشم که خودش شامل چندتا متن برای خوندن میشه.

تو هم وضعت بهتر از من نیست. توتوریال ها را داری و متنهاشون را باید بخونی. تمام وقت کار میکنی. باید برای مقاله ی خودت هم که مثل تز من فعلا رفته اونجایی که عرب نی انداخته وقت بذاری که بهترین چیزی عبارت برایشون احتمالا این خواهد بود: برو بابا!

خب! این آخرین روز کاری سال میلادی بنا به تقویم شمسی ماست. سال 88 سال بسیار عجیبی بود. تز تو، کار تمام وقتت، تز ننوشتن من تا اینجا، داستان مدال و گلدن کی من، مقالاتم برای سایتهای خارجی، درس دادن مون، کار کانادا، رد شدن تقاضای اسکالرشیپ تو، آمدن خانواده برای دیدن مون اینجا و ... به عنوان موضوعات شخصی و داستان های ایران به عنوان مسئله ای که نحوه ی زیست بسیاری ایرانی ها را برای کوتاه و بلند و شاید تا ابد تغییر بده.

امیدوارم سال آتی. آغاز جهش از ظلمت به نور، آغاز رستگاری این جهانی ما و آنها و انسان باشه. آغاز دمیدن امید و نوید افقهای روشن. سال آغاز کردن دوباره و بهتر زمین خوردن و بهتر از آن بلند شدن باشه.

آرامش، سلامت و سعادت. بهترین آرزوهایم برای تو و باز هم تو و دیگران.

هیچ نظری موجود نیست: