۱۳۸۸ اسفند ۲۶, چهارشنبه

خداحافظی با الا


تازه از لکچر کرین برگشته ام به PGARC و خوشبختانه دو مقاله ی این هفته را برای کلاس فردا خواندم. تو خانه ای و بعد از کار رفتی خانه تا کمی استراحت کنی و بعد از اینکه من آمدم خانه با هم فیلمی ببینیم. احتمالا فیلم The Blind Side را خواهیم دید.

امروز نهار را با هم قرار گذاشتیم بریم "کمپس" دانشگاه ساندویچ بگیریم و از آن طرف هم الا برای خداحافظی بیاد آنجا. احتمالا تا مدتها دیگه نمی بینیمش. دوشنبه برای یک ترم درس به ژاپن میره و تا برگرده ما اگه همه چیز خوب پیش بره رفته ایم کانادا. الا میگفت که فلین خیلی از رفتنش ناراحته و جالب اینکه دوتاییشون هنوز نمی دونن که باید از هم جدا بشن و برن دنبال یک دوست دیگه یا این چند ماه را منتظر هم بمونن. جالب اینکه هر دو هم از هم و رابطه شون تا اینجا خیلی راضی بودند.

صبح رفتم قرارداد تدرسیم را با دانشگاه بستم. دانکا خانمی که مسئول اینکار بود از آنجایی که دیورز هم با تو حرف زده بود می دونست که ما داریم میریم و کمی از پروسه ی اقامت گرفتن خودش بعد از هشت سال درس خواندن با یک بچه در اینجا گفت و اینکه علیرغم اینکه طبق قانون جدید 5 امتیاز کمتر داشته و سنش بالا رفته بوده و دیگه امیدی برای جبرانش نداشته افسر پرونده قبول کرده که با امتیاز کمتر بهش پذیرش بده و خلاصه که کار "غیر قانونی" و البته "انسانی" کرده.

بعد از اینکه قراردادم را بستم با هم تلفنی حساب کتاب کردیم و دیدیم خدا را شکر نسبتا رقمی برای پس انداز پیدا می کنیم. نمی دونم چرا حالا این فکر به سرم افتاده که نکنه چون نمی تونم پول این ترم دانشگاه را بدم در واقع دانشگاه از همین محل پولش را ازم بگیره. خلاصه که امیدوارم اینطوری نشه.

دیشب بعد از اینکه از استخر برگشتیم با مقاله هامون رفتیم دندی چون من اصرار داشتم که می خوام بشینم در کافه و درس بخوانم. با اینکه تو خسته بودی اما گفتی بریم. رفتیم و بعد از اینکه من از گشنگی با اصرار به تو گفتم بیا شام بخوریم و داشتیم می خوردیم مارک را دیدیم که داشت برای رفتن به ریدینگ گروپ قدم زنان از جلوی دندی رد میشد و یک سری برامون تکان داد. خلاصه من که بعد از ظهر بهش گفته بودم چون نرسیده ام کتاب پیشنهادی را بخوانم نمیام و احتمالا تو هم نمیایی. اما احساس کردم شاید ناراحت بشه. به هر حال بخاطر اصرار من کل کتاب را به فصل اولش تقلیل داده بود - هرچند خود فصل اول با مقدمه اش نزدیک به 100 صفحه میشد. به هر حال با هم دوتایی رفتیم "اربن بایتس". وقتی رسیدیم هنوز بجز مارک کسی نیامده بود.

نشستیم و کمی بعد یکی از دوستان مارک که دانشجوی دکترا ادبیات انگلیسی هست به نام سام آمد و اون هم نرسیده بود کل متن را بخونه. بعد از مدتی جن هم آمد و کمی حرف زدیم و از آنجایی که بغیر از خود مارک کسی ایده ای از کل متن نداشت بحث به چیزهای دیگه کشیده شد و بعد از یک ساعتی پاشدیم و از هم خداحافظی کردیم. تو که حسابی خسته بودی و تا رسیدی خانه داشتی از حال میرفتی. به همین دلیل قبل از 10 بود که خوابیده بودی. من هم کمی نشستم و اخبار را دیدم و اینترنت بازی کردم و تا خوابیدم داشت 12 میشد.

حالا قرار شده که از دو هفته ی دیگه بشینیم و بجای انتخاب متون پراکنده و متفاوت کتاب Being and Event بدیو را فصل به فصل بخوانیم. اگر چه که برای تو و جن خیلی انتخاب مارک کارکرد نداره و شاید مشارکتتان پراکنده بشه. البته مارک اصرار به اینکار داره برای تز خودش. برای من هم مناسبه که بشینم و با "بدیو بازها" گپ بزنم و چیز یاد بگیرم.

فردا لکچر آنت هست و بعدش توتوریال من برای درس کرین. پس فردا هم که توتهای آنت را باید برم. شنبه آنت برای شام میاد خونه مون و تو آنتونی با پارتنرش را هم دعوت کرده ای که احتمالا بحثهای خوبی در پیش خواهیم داشت بخصوص اینکه شب سال نو هم هست.

رضا بعد از مدتی برام ایمیل زده که داره تمام سعی اش را می کنه تا با ستایش بزنه بیرون. ایلتس داده و نمره اش برای ورود به دانشگاه کافی نیست اما میگه با توجه به داستان حسین و مسایل پیرامونی سعی داره زودتر بیاد اینجا حتی اگه بابت دوره ی زبان و آموزش آن پول زیادی هم بده. از طرفی هم گویا اینقدر شرایط در ایران برای گرفتن ویزای اینجا سخت و طولانی شده که می ترسه نکنه اصلا به موقع کارهایش را بکنه.

خلاصه اینکه تنها باید بگم خدا را شکر که با تلاش و زحمات تو ما این شانس را داشتیم که از این بابت و خیلی چیزهای نظیر آن کمتر اذیت بشیم.
مثل همیشه باید بگم که هر چه داریم را از تلاش و پیگیری تو داریم. مثلا امروز که داشتیم حساب کتاب می کردیم که چقدر احتمال پس انداز داریم در بهترین حالت درصد ناچیزی از تمام انچه که در انتها می ماند بابت کار من خواهد بود.


هیچ نظری موجود نیست: