۱۳۸۸ اسفند ۱۹, چهارشنبه

باز هم نمونه ای از روحیه ی مثال زدنی تو


ساعت نزدیک 8 شبه و من زیر خروارها متن که باید بخونم در دانشگاه دفن شده ام و تو در خانه منتظر آمدن من هستی. خیلی خیلی کوتاه و تیتروار بنویسم. اول از دیروز سه شنبه شروع می کنم:

تا ساعت 6 عصر در آپن کار کردم و تو هم مثل هر روز در دانشگاه. بعد از آپن رفتم سوپر ایرانی و زرشک برایت خریدم و یک قرص شیرینی گاتا. تا برگشتم و رسیدم ساعت نزدیک 8 و نیم بود. دم در روی دراور نامه ای از دانشگاه یورک دیدم و ازت پرسیدم این چیه که گفتی از دپارتمان علوم سیاسی برای تو نامه فرستاده اند که درخواست پذیرش تو رد شده. واقعا شوکه شدم. البته تو خیلی منظقی و راحت پذیرفته بودی که احتمالا بخاطر "بک گراند" درسی غیر مرتبطت بوده اما من خیلی برام سخته که این دلیل را قبول کنم. به هر حال درست میگی که فعلا برای ما مهمترین مسئله رفتن و رسیدن و شروع زندگی ساختن مون در آنجاست. اما من سخت به فکر افتادم که نکنه اصلا نتونیم برای امسال پذیرش بگیریم.

تو اینطوری فکر نمی کنی و من امیدوارم که حرف تو درست دربیاد. به هرحال اگه یورک بگه نه دانشگاه تورنتو که دیگه شانسمون - برای علوم سیاسی- خیلی کم خواهد شد.

شب نشستیم و فیلم "آواز گنجشکهای" مجیدی را دیدیم که بچه ها از ایران آمورده بودند و هیچ کدام خوشمون نیامد.

امروز صبح هم بعد از اینکه با کادر حرف زدیم و ساعت 8 رسیدیم دانشگاه من در PGARC تقریبا تمام روز را به خواندن متن هفته ی اول درس Social Justice گذراندم که تازه الان تمام شد و بعدش هم رفتم با کرین ملاقات کردم و درباره ی توتورینگ و کلاسم با هم حرف زدیم و بلافاصله هم رفتم سر لکچرش که تا ساعت 6 طول کشید.

بعد از اینکه برگشتم هم بقیه ی متن هفته ی اول را خواندم و حالا فردا باید برم سر کلاس و با بچه ها درباره ی متن هفته ی دوم حرف بزنم که هنوز شروع به خواندشان هم نکرده ام. ضمن اینکه ساعت 10 تا 12 هم لکچر آنت هست و عملا خیلی هم فرصتی ندارم. حالا باز درباره ی رالز خیالم راحته اما نازیک و اوکین و دورکین را نمی دانم چی کار کنم. باید توصیه ی تو را جدی بگیرم امروز که آمدی و با هم قهوه ای در دانشگاه خوردیم و گفتی که از ایده ها و خوانده های خودت بیشتر حرف بزن که بچه ها هم اینها را بیشتر دوست دارند. راستش کرین هم همین را گفت. ضمن اینکه خیلی هم در معرفی من به بچه های کلاس سنگ تمام گذاشت. بهم قبلش گفته بود من یه قضاوت دنی خیلی اعتماد دارم و وقتی اون گفت باید تو را به عنوان دستیار بگیرم دیگه فکر نکردم.

نکته ی دیگه هم تجربه ی عالی تو از گرداندن کلاست در جلسه ی اول هست که باید امشب بیام و ازت مشورت بیشتری بگیرم. بهم گفتی که در کلاست حسابی همه را درگیر بحث نظر دادن کردی و از این راه حتی آنهایی که متن را نخوانده بودند هم حرفی برای زدن و نظری داشتند.

واسه ی همینه که بهت میگم تو تمام اعتماد به نفس و قوت قلب من هستی دیگه. فقط بذار یک بار دیگه دعا کنم و امیدوار باشم به گرفتن پذیرش برای هر دومون از دانشگاه تورنتو همین امسال و در این لحظه.

هیچ نظری موجود نیست: