۱۳۸۸ اسفند ۱۵, شنبه

بچه ها برگشتند


یکشنبه عصر هست و من دارم از دانشگاه میام طرف استخر تا با تو که از خونه راه افتادی دوتایی بریم شنا. امروز درس داشتم و باید مقاله ی گروه فلسفه سیاسی را می خواندم که فردا درباره اش حرف میزنیم. مقاله ی لئو اشتراوس هست به اسم What is political philosophy که متعلق به سالها پیشه اما هنوز به خاطر تاثیر نگاه اشتراوس بخصوص در ساست امروز دنیا مهم تلقی میشه.

جمعه عصر تا بهت رسیدم تو تو سالن متظرم وایساده بودی و گفتی که نمی تونیم بریم استخر چون مسابقه بود. باران قشنگی می بارید و با هم رفتیم خونه. قبلش هم که بن بهم گفت برنامه ی امشب با دوستان در بار نزدیک سنترال منتفیه چون همه گرفتارند. برای همین بعد از کمی استراحت در خانه به اصرار من دوتایی رفتیم بیرون و در محل خودمان قدمی زدیم و رفتیم Bank Hotel و نشستیم چیزکی خوردیم و گپی زدیم و برگشتیم. با اینکه خیلی خسته بودیم از بس همسایه های واقعا بی ملاحظه ی ما که گروهی دانشجو هستند سر و صدا کردند که چندین بار از خواب بیدار شدیم و خلاصه که خوب نخوابیدیم.

شنبه صبح دوتایی بعد از اینکه چند بار به ناصر اینها زنگ زدیم که ببینیم رسیده اند یا نه و از اینکه پیغام هم نگذاشته بودند و جواب ایمیل من را هم نداده بودند کمی نگران شده بودیم رفتیم صبحانه بیرون و تو از آنجا رفتی برادوی برای خرید و من هم خانه را تمیز کردم و تو برگشتی و جند بار دیگه خونه ی ناصر زنگ زدیم و آخر سر با مرتضی تماس گرفتم و گفت که آمده اند. خلاصه ساعت یک بود که ناصر زنگ زد و گفت ما دیشب قرص خواب خورده بودیم و تا الان خواب بودیم. اون از موقع رفتنشون این هم حالا که حسابی نگران مون کرده بودند. خلاصه که دو ساعت بعد برای نهار آمدند پیش ما چون طبیعی بود خانه شان چیزی برای خوردن نداشته باشند.

دور هم نشستیم و آنها از ایران و فضای بد و گرانی و ... گفتند و بعد از اینکه تو بهشون شام هم دادی رفتند. ناصر هنوز کار تزش را شروع نکرده و کمی هم نگرانه اما به قول خودش اگه امسال را خوب کار کنه با یک ترم اضافه تمام می کنه. بیتا هم که کلاس زبانش را خواهد رفت تا ترم بعد که بره دانشگاه.

امروز هم با اینکه نگران درسهایم بودم و هستم اما به نسبت از دیروز بهتر درس خواندم. تو هم که بعد از صبحانه ای که با هم در گلیب خوردیم با اتوبوس رفتی خانه تا بشینی و به سلامتی برای فردا و اولین کلاسی که قراره درس بدی خودت را آماده کنی. من هم که یک عالمه کارهام مونده و نمی دونم چه بکنم.

آپن و کلاس آنت و کلاس کرین و تزم برای جان و خلاصه حسابی گرفتارم. اما خدا را شکر که روحیه ی هردومون عالیه.

خب! پاشم بیام سمت استخر که داره باز هم دیر میشه و تو احتمالا تو راهی و داری میرسی. پس تا فردا.

هیچ نظری موجود نیست: