۱۳۸۹ فروردین ۸, یکشنبه

تلفن و در جستجوی زمان از دست رفته


دیروز عصر زود پاشدم که بیام خونه پیش تو اما با تلفنهای طولانی به تهران تمام شب و وقتمون رفت. خلاصه که با حال گرفته و خسته خوابیدیم.

صبح هم با دست درد بیدار شدم و کلا امروز اصلا رو فرم نبودم. الان هم با اینکه درسهام خیلی عقبه اما دارم با تو میام استخر. تصمیم دارم از فردا برنامه ام را کمی تنظیم کنم. شبها بخاطر اینکه تو خوابت ببره با اینکه اکثر اوقات خوابم نمیاد میام تو تخت و صبحها هم داستان همینه. ساعت خوابم خیلی زیاد شده و برخلاف قبل که من با 6 ساعت خواب راحت بودم الان بخاطر اینکه تو را بیدار نکنم دارم بیشتر از 8 ساعت می خوابم و خلاصه که از خودم و برنامه هام عقبم.

تو امروز دو تا کلاس بعد از لکچر را باید توتوری می کردی. توتور دیگه درس میشل که دانشجوی دکتراش هم هست - میشل - رفته مسافرت و امروز و فردا تو بجای اون میری سر کلاسهاش. البته پولش خوبه و با اینکه خسته ات می کنه اما گفتی باید این کار را بکنم.

الان هم منتظر من هستی و ساعت نزدیک 5 عصره. شاید بعد از استخر برگردم اینجا شاید هم برم خونه و درس بخونم. درضمن ریدینگ گروپ فردا هم که فصل اول کتاب بدیو بود برای ما به دلیل اینکه باید بریم خانه ی دنی منتفی شده و خیلی حالم گرفته شد.

امروز هریت آمد و در میز بغلی من اسبابش را پهن کرد و قرار شد در همسایگی من بشینه. تا ببینیم بعدا چی میشه و چقدر می تونیم درباره ی فلسفه با هم گپ بزنیم.


هیچ نظری موجود نیست: