۱۳۸۹ فروردین ۶, جمعه

گیتار و شراب


دیشب خانه ی ناصر و بیتا با اینکه خیلی خسته بودیم اما خیلی خوش گذشت. با آمدن سپهر و کمی از فضای همیشگی جمع چهار نفره که من تقریبا متکلم وحده بودم به فضای دیگه ای رسیدیم که خوب بود و متنوع. سپهر گیتارش را آورده بود و با صدای بلند و آموخته ای که داره شب خوبی را برای همه رقم زد. البته نوازندگیش چنگی به دل نمی زد و خودش هم فکر نکنم خیلی ادعایی درش داشته باشه. بخصوص برای من و تو که دوستان گیتاریست خوبی داریم و خودت که حسابی با نت و پیانو آشنایی.

اما به عنوان خواننده ی اپرا بسیار صدای قوی و دلنشینی داره. به هر حال شب خیلی خوشی شد. ناصر و بیتا هم خیلی پذیرایی کردند و کباب کوبیده با نان بعد از چهار سال برای اولین بار در استرالیا خوردیم و خیلی چسبید. آخر شب که البته ساعت نزدیک یک بامداد بود سپهر ما را رساند و تا خوابیدیم 2 شده بود.

صبح نمی دانم چرا اینقدر زود بیدار شدم و قبل از 8 از تخت آمدم پایین و باعث شدم تو هم بیدار شوی. بعد از اینکه دو ساعتی با مهدی در تورنتو حرف زدیم و چند نکته ی جالب بهمون درباره ی رفتن به آنجا گفت برای پست کردن پاسپورت هامون از خانه رفتیم بیرون. اول رفتیم پست و بعدش هم دندی و با تمام خستگی که در صورت و شمایل مون بود با حرفهای دلنشینی که درباره ی کانادا زدیم روز را خوب شروع کردیم.

بعدش هم تو برای خرید مواد لازم برای مهمانان امشب رفتی برداوی و من هم آمدم دانشگاه و الان دارم آماده میشم که برگردم خانه و به تو کمک کنم. داستان این چند هفته ی ما اینطوری بوده در روزهای شنبه. تو رفتی خرید و آمدی به پخت و پز و من هم کمی درس خواندم و برگشتم کمک تو برای مهمانان و شام شب.

امشب مایکل و همسرش خواهند آمد. مایکل که مدیر گروه جامعه شناسی دانشگاه خودمونه و تو توتور درس اونی و همسرش هم استاد دانشگاه مک کواری هست و آرژانتینی. امیدوارم شب خوبی بشه و از دلش حرفهای به درد بخوری برامون در بیاد. مایکل که استاد خودم هم بوده و من خیلی از کلاسش استفاده کردم.

خب! پاشم و اول برم خرید شراب سفید و بعدش هم بیام خونه که تو داری زرشک پلو درست می کنی و من هم باید بیام به آماده کردن خانه برسم.

هیچ نظری موجود نیست: