۱۳۸۸ اسفند ۲۸, جمعه

کهکشانها امید و آرزو


اولین روز هفته در ایران و آخرین روز سال. شنبه 29 اسفند 1388 و 21 مارس 2010.

من در دانشگاه دارم زور میزنم تا آدورنو بخونم و بفهمم تو هم در خانه داری تنهایی برای مهمانی شب کار می کنی. صبح با هم رفتیم دندی صبحانه ای خوردیم و تو از آن طرف رفتی برای خرید برادوی و من هم بعد از اینکه نان زیتونی که برای امشب خریدیم را گذاشتم خانه آمدم دانشگاه و البته دو ساعتی طول کشید تا نشستم سر درس. اولش کمی کارهای لازم که باید برای لپ تاب انجام می دادم را تمام کردم و بعدش هم با ناصر نشستیم کمی حرف زدیم و حالا هم چند ساعتی هست که درس خوانده ام و باید کم کم جمع کنم و بیام خانه تا هم کمک تو کرده باشم و هم برای شب آماده شویم.

باید سفره ی کوچک هفت سین مان را بچینیم و کمی تدارک برای مهمان ها ببینیم. آنت، آنتونی و پارتنرش قراره که امشب بیان. دیروز هم بعد از اینکه رسیدیم استخر تو متوجه شدی که مایوات را نیاورده ای و من که اصلا حوصله اش را نداشتم با اصرار تو نیم ساعتی شنا کردم و برگشتم خانه پیش تو.

شب پیتزایی گرفتیم و فیلمی دیدیم که البته تو از فرط خستگی همان اوائلش خوابت برد. صبح که بیدار شدیم تو گفتی داشتی خواب میدیدی که هر دو دانشجوی دانشگاه تورنتو شده ایم در رشته های خودمون. گفتم که این باید آرزوی ما در این سال جدید باشه. خلاصه که باید مثال سالهای قبل یک کارت بگیریم و برای همدیگه بنویسیم که امسال چه آرزوهایی داریم.

آره! پاشم تا دیر نشده بیام خونه پیش تو تا هم کمکت کرده باشم و هم آماده ی سال نو بشیم که به وقت ما باید طرفهای ساعت 4 و 5 صبح بشه. اما قبلش باید برم یک کارت برای خودمون بخرم تا آرزوهایمان را در آن ثبت کنیم. قبلش اما بذار برایت همین جا بهترین آروزهایم را نثارت کنم:

آرامش، سلامت و سعادت. دل خوش و لب خندان و امید. امید و امید. سر سبزی و سر بلندی. بیداری و زیستن در نور. امیدوارم همه ی ما در پناه انسانیت چنان زیست کنیم که دیگران از دست و دل و جانمان در آسودگی و آرامش باشند و موجب سعادت خود و سایرین باشیم.

و بخصوص برای تو عزیزترین وجود عالم من. یک عالمه عشق و سعادت و لبخند و خوشی. یک دنیا نور و به اندازه ی تمام کیهان و کائنات امید و سعادت. و کهکشانها برایت آرامش و گرمای وجود آرزو می کنم.
نور و معنای زندگی من.
شاد زی خرم

هیچ نظری موجود نیست: