۱۳۸۸ اسفند ۲۹, شنبه

شرط مروت در سال نو


سلام و سال نو مبارک. اولین روز سال 1389 که امیدوارم سال زیستن در نور و معنا برای همگی باشه. ساعت از ظهر گذشته و من تازه در اولین روز سال شمسی آمده ام دانشگاه و تو هم که تا ساعتی پیش در کنار هم در گلیب و کافه ی "بدمنرز" صبحانه می خوردیم رفته ای خانه تا به کارها و درسهای فردای کلاس و توتت برسی.

دیروز عصر بعد از اینکه از اینجا آمدم خانه دیدم که تو تمام کارهایت را که کرده ای هیچ حتی شیرینی عید را هم پخته ای. من هم کمی کمک کردم و با هم سفره ی هفت سین مان را چیدیم و من میز شام را آماده کردم و ساعتی بعد آنتونی با برمی آمدند. خیلی از آنتونی خوشم آمد. علاوه بر اینکه کاملا به لحاظ کاری و اطلاعات حرفه ای مسلط بود و چند جایی نشان داد که چقدر دقیق سیاست در خاورمیانه را می شناسه و اتفاقا به همین دلیل هم به عنوان یک یهودی مخالف دولت وقت اسرائیل هست، آدم خوش بر خورد و جالبی بود. بر عکس خودش پارتنرش که دختر خوبی بود اما بسیار آدم پیش پا افتاده و نامطلع تقریبا از همه چیز به نظر میامد و از همان اول هم که آمد روی مبل دراز کشید تا آخر وقت.

بعد از نیم ساعت تاخیر آنت هم رسید و یکی از شبهایی بود که من علاوه بر اینکه چند برابر دیگران حرف زدم و مثل رادیو بودم خیلی بهم خوش گذشت - شاید یکی از دلایلش هم همین بود. به هر حال شام که تو علاوه بر سبزی پلو و ماهی ته چین و کوکو سبزی درست کرده بودی و قبلش هم تاپاس چیده بودی و همگی شرابی خوردیم و حرفها در هر زمینه ای بخصوص درس و سیاست گل انداخت. بعد از شام هم کیک شکلاتی که درست کرده بودی با چایی حسابی مهمان ها را سر حال آورد. خلاصه که خیلی خیلی خوش گذشت. آنتونی و برامی زودتر رفتند و آنت یک ساعتی بیشتر نشست و تا رفت ساعت نزدیک 12 بود. تو که کاملا در حال غش کردن بودی و سر درد هم داشتی به اصرار من رفتی توی تخت و من ظرفها را شستم و آشپزخانه را مرتب کردم و خلاصه با جمع و جور مختصری که کردم و هر از گاهی تو را هم با سر و صدا بیدار می کردم تا خوابیدم ساعت از 2 گذشته بود.

بیدارت کردم و با هم دعایی کردیم و خوابیدیم. البته همسایه های بی فکرمان - همان خانه ای که یک مشت جوان توش هستند- درست ساعت 3 آمدند تو حیاط و با صدای بلند شروع به یک به دو و شوخی و بعدش هم دود کردن "گرس" از آنجایی که یکی شون دایما داد میزد کوکائین من را که بر داشته احتمالا کوک زدن کردند و خلاصه صدای بسته شدن پنجره ی همسایه ها یکی بعد از دیگری میامد.

تا آرام شدند احتمالا 4 شده بود و من که قصد داشتم اگر شد برای لحظه ی سال تحویل بیدار شوم و تو را بیدار کنم فهمیدم این کار شدنی نیست و خلاصه ساعت 8 و خورده ای بود که پاشدیم و من خانه را جارو کردم و تو هفت سین را بطور مفصل تری روی میز نهار خوری چیدی و من مثل هر سال با سبزه و سکه بیرون رفتم تا اولین نفری باشم که خانه میایم با برکت و زندگی و بعدش کمی با هم رقصیدیم و دعایی کردیم و فال حافظی گرفتیم که خیلی عالی بود و به دل من به فال نیک نشست. غزل: خسته گان را چو طلب باشد و قوت نبود گر تو بیداد کنی شرط مروت نبود. خلاصه که به قول حافظ در همین غزل "چون طهارت نبود کعبه و بتخانه یکیست" و عجب فال زیبایی برای امسال مان آمد.

بعدش کارهامون را کردیم و رفتیم تا یکی از کارهای مهم و سرنوشت سازمان را بکنیم. رفتیم برادوی و عکسهای مخصوص سفارت کانادا را گرفتیم و تا آماده بشه در بدمنز صبحانه ای خوردیم و تو برگشتی عکسها را بگیری و من رفتم گلیب بوکس و خودم را به دو تا کتاب مهمان کردم و حالا هم اینجام و باید درسم را بخوانم که مقاله ای از اوکشات هست به اسم Rationalism in Politics و تو هم در خانه. برنامه ی عصر و شبمون هم که مشخصه. استخر نمی تونیم بریم و باید امروز را پای تلفن به تبریک عید بگذرانیم.

خدا را شکر می کنم که این همه عشق و معنا و رنگ به زندگی ما داده و امیدوارم که بتونیم از این سعادت در جهت خیر برای زندگی خودمون و اطرافیان مون استفاده کنیم.

این حکایت اولین روز سال نو تا ظهر بود و تو الان زنگ زدی که ناصر و بیتا برای تبریک عید بهمون دوباره زنگ زده اند و پیغام گذاشته اند. انها هم امشب مهمان هستند و گرنه قرار بود بیان پیش ما. همین الان هم که در حال نوشتن این سطر بودم "دین" آمد و تبریک گفت و گفت حدس میزنم باید روبوسی هم کنیم و کردیم.

راستی گفتم برای ثبت هم که شده بنویسم امسال حتما سال عالی و بی نظیری خواهد بود چون جمع اعدادش هم 21 میشه و این با هزارن امید و آرزو نیت خیری برای همه بخصوص مردم کشورم خواهد بود.


هیچ نظری موجود نیست: