۱۳۸۸ اسفند ۲۴, دوشنبه

ترول


خب بعد از چند روز غیبت الان بهترین فرصته برای اینکه بنویسم چه خبره و چه کرده ایم. از جمعه شب سریع میگذرم که کار بخصوصی نکردیم. دوتایی با هم رفتیم بار نزدیک خانه ی مارک و ایستگاه پلیس محل و خیلی شلوغ بود و بعد از کمی نشستن و یک ظرف "وجیز" خوردن برگشتیم خانه.

شنبه صبح رفتیم کمپس و بعدش هم سمت ایستگاه سنترال تا قطار ساعت ده و نیم را بگیریم و بریم "ترول" شهر جی. رفتیم و تا رسیدیم ساعت نزدیک 12 و نیم بود. در مسیر باران و جنگل و ایستگاههای زیبایی دیدیم و از داستانهای یک پسر بچه ی کوچولو تو قطار که داشت بلند بلند برای مامانش نحوه ی تصادف چند لحظه ی بعد قطار با دیواره ی کوه و کشته شدن و له شدن همه را تعریف میکرد لذت بردیم. کلا شنبه من از صبحش خیلی حال و بالی نداشتم و کمی حس سرماخوردگی و سرگیجه هم داشتم. اما وقتی رسیدیم و دیدیم که جی و این آمده اند دنبالمون و بعدش رفتیم خانه شان و نیم ساعتی نشستیم و بعد برای قدم زدن کنار دریا رفتیم بیرون و از هوا و پیاده روی لذت بردیم.

بعدش ما را بردند به رستوران کوچکی طرف دیگر ساحل و نهار خوردیم و درباره ی دانشگاه و اوضاع خودمون و ایران و ... حرف زدیم و آنها هم از خودشون گفتند و کمی هم من با این درباره ی دلیل جذب شدنش به "مانویان" و متخصص شدن در این حوزه ازش پرسیدم و بعد از نهار سوار ماشین شدیم و رفتیم تا دور و بر را نشانمان دهند. البته ضمن اینکه هم خسته بودیم و هم تازه خورده بودیم، این به قول تو دست آقای قمری را در سفر تاریخی ما به دبی از پشت بست و طوری رانندگی می کرد و برای نشان دادن اطراف به بالا و پایین می بردمون که هر دو حال تهوع گرفته بودیم.

از سیدنی تا ترول با ماشین هم یک ساعت و خورده ای میشه و فکر کنم کمی دیگه رانندگی می کرد سر از سیدنی در آورده بودیم. البته منظقه ی واقعا زیبایی بود. کوه جنگلی و دریا در فاصله ی بسیار کمی از یکدیگر و ما هم در جاده بین این دو. اما بعد از اینکه خواستند برگردیم و از یک مسیر بسیار باریک فرعی رفتیم و این سر پیچها دل و روده مون را در آورد به غلط کردن افتادیم.

بعد از اینکه برگشتیم خانه شان تا کیف و کوله مون را برداریم و بریم ایستگاه، چایی خوردیم و کمی از محضر گربه ی جی لذت بردیم و با ماشین ما را رساندند. دستشان درد نکنه. به هر حال لطف زیادی کردند. دو نفر که خودشون حسابی گرفتار کارهای دانشگاهی و کتابهاشون هستند یک روز تعطیلشون را برای ما گذاشته بودند.

ساعت 4 و نیم سوار قطار شدیم و برگشتیم. تا رسیدیم خانه نزدیک هفت و نیم بود و شب را با کمی تلویزیون دیدن و حرف زدن سپری کردیم.

یکشنبه مثال هر هفته خانه را تمییز کردیم و برای صبحانه رفتیم بیرون و بعدش من آمدم دانشگاه سر درس و تو در خانه به کارها و درسهایت رسیدی. نزدیک 5 بود که آمدی اینجا و برای لپ تاب من پادکستهای فلسفه را دانلود کردی و با هم رفتیم استخر. من یک هفته بود که نرسیده بودم استخر بیام و ورزش کنم. بد نبود اما شلوغ بود.

بعدش هم برگشتیم خانه و کمی درس خوندیم و خوابیدیم. دوشنبه - دیروز- من رفتم آپن و تو رفتی سر کارت. بعد از ظهر که کارم داشت تمام میشد و فهمیدم که فعلا از کار در آپن خبری نیست و احتمالا به قول منیجر این طرح "ادوین" زیادی تند کار کرده بودم آمدم سمت برادوی تا برم سلمانی. تو قرار بود بری استخر که منصرف شدی و برای خرید هفته همراه من آمدی برادوی. با هم برگشتیم و نمی دانم چطور شد که تمام شب را با برنامه های چرت تلویزیون و کمی کتاب ورق زدن از دست دادم و موقع خواب خیلی از خودم شاکی بودم.

تو هم تمام آخر شب را نشستی و کارتهای عید را برای همه نوشتی و تا خوابیدیم دیر شده بود. شب هم هر دو بد خوابیدیم. مدتی بود که بوی بدی در ساختمان می آمد که مربوط به چاه بود. الان البته چند روزی هست که کلا چند دستگاه بزرگ آورده اند در محل و دارن مشکل محل را حل می کنن. این داستان کمی باعث سر و صدا میشه اما مشکل دیشب این نبود. از بی برنامه وقتم را از دست دادن خیلی ناراحت بودم و بد خوابیدم. امروز هم خیلی وقتم را هدر دادم.

یکی از مقالات درس عدالت اجتماعی که نوشته ی Iris M. Young بود را تمام کردم که مقاله ی خوبی هم بود. حالا یکی دیگه مانده که باید امروز می خواندمش اما بیشتر از نصفش مانده. حالا هم دارم جمع می کنم بیام با هم بریم استخر. شب هم شاید بریم ردینگ گروپ مارک و دوستانش. با اینکه نرسیدیم متنش را بخوانیم.

امروز هم تو به سلامتی قرارداد تدریست را با دانشگاه بستی و فردا هم نوبت منه. خدا را شکر پس انداز خوبی میشه برای رفتن به کانادا و خیلی با توجه به پولی که تو بابت مالیاتت میگیری کمک حالمونه.

دیشب هم بعد از مدتی با رسول در ترکیه حرف زدم که بهتره چیز خاصی درباره اش نگم که فعلا خیلی من را به تعجب وا داشته. البته از یک جهت می فهممش. مثل کودکی که به اسباب بازی هاش دست پیدا کرده صداش شوق داشت. امیدوارم این شوق به درستی و البته "درست" و شایسته باقی بمونه.

هیچ نظری موجود نیست: