۱۳۸۸ اسفند ۱۲, چهارشنبه

اولویت حاضر


خسته ام و بدون اینکه امروز حتی یک صفحه درس خوانده باشم دارم جمع می کنم بیام پایین ساختمان محل کار تو تا با هم بریم استخر. امیدوارم بعدش کمی سرحال بشم. امروز روز اول لکچر آنت بود و با مارگارت - که توتور دیگه ی آنت هست و همون دختریه که بخصوص ناصر حسابی ازش بدش میاد و البته آدم جالبی هم نیست و یکی دوتا تجربه ی چرت ازش در سال گذشته توی PGARC قبلیه در "وولی بیلدینگ" داریم- یک ساعتی زودتر رفتیم دفتر کار آنت و اون کمی راهنمایی مون کرد که دقیقا چه انتظاری از ما و دانشجویان داره و بعدش هم رفتیم سر کلاس.

روز خوبی بود اما خسته شدم. یک ساعت پیش هم داشتم درسم را شروع می کردم که تو بهم خبر دادی که دنی بهت زنگ زده و پرسیده که من می تونم برای یکی دیگه از کلاسها هم توتوری کنم و با یکی از استادان دیگه ی گروه جامعه شناسی همکاری کنم و درس بدم. گفتیم آره اما بعد از اینکه ساعتهای توتوریال ها را دیدم متوجه شدم که شدنی نیست. چون درست همه شون با این یکی کلاس در روز پنج شنبه تداخل داره. حالا باید ببینیم که چی میشه. با اینکه برای آنت ایمیل زدیم که اگه امکان داشته باشه کلاسهایم را از پنج شنبه به جمعه تغییر بدم، اما بعید می دونم بشه.

دیروز در راه خانه بودم که از آپن بهم زنگ زدن و گفتند برای یک پروژه ی کوچک ترجمه وقت دارم طی هفته ی آینده چند روزی برم یا نه. و بلافاصله گفتم آره چون فعلا اولویت ما پس انداز کردنه. البته سه چهار روز کار بیشتر نیست و آپن هم که کمتر از هر جای دیگه ای پرداخت می کنه اما فعلا چاره ای نیست و تازه جای شکرش هم باقیه.

با این اوصاف نمی دونم کی درسم را بخونم و از اون مهمتر کی برای جان مقدمه ی تزم را بفرستم که تا 10 روز دیگه منتظرشه.

دیشب شب آرامی داشتیم. آمدم خانه و تو از سلمانی برگشته بودی و موهایت را خیلی قشنگ کوتاه کرده بودی و بعد از اینکه نهار امروز را درست کردی بیشتر نشستیم بعد از مدتها پای تلویزیون و استراحت کردیم. تو امروز خدا را شکر چشمهایت بهتره و کمتر درد می کنن. کاشکی میشد من این کلاسها را می گرفتم و کمی به تو بابت کار کردن کمک می کردم.

امروز ایران تعصیل رسمی هست و تولد حضرت محمد هست. روز سالگرد حکم خدامی بابات هم هست و امشب باید یک زنگی بزنیم و بعد از مدتی که من نتونسته ام باهاشون احوالپرسی کنم صداشون را بشنوم. البته تو تقریبا یکی دو روز درمیان از طریق چت و تلفنی - چون در طول روز به موبایلت زنگ میزنن و تو سر کاری- باهاشون کمی حال و احوال میکنی. خلاصه که همین.

خب پاشم و جمع کنم که داره دیر میشه. باید از هفته ی آینده آرنت شروع کنم و امروز را کامل از دست دادم. وقتی نیست و من هم خیلی بی خیال مثل همیشه دارم کار (کار؟) می کنم.

هیچ نظری موجود نیست: