۱۳۸۹ بهمن ۱۱, دوشنبه

آغاز شدن؟ شاید


آخرین روز و در واقع شب ژانویه ی سال 2011 هست. هیچ کدوم واقعا نفهمیدیم که چطور این ماه آمد و رفت. الان تو پشت سر من در کتابخانه کلی نشسته ای و از پیش از ظهر تا همین الان که دقیقا ساعت شش و 21 دقیقه هست درس خوانده ایم. هر دو خسته ایم و من کمی هم سر درد در کنار بی حالی دارم. امروز بهت گفتم که حس می کنم داریم یواش یواش کار اصلی و برنامه ی درسی و زندگی مون را آغاز می کنیم. البته هر دو خیلی از درس و برنامه هامون عقبیم اما شروع کردن مهمترین بخش هر کار تازه ایه.

توصیه نامه ی درسی باب هنوز نرسیده و من بهت امروز خیلی اصرار کردم که حتما برایش ایمیل بزن و ازش بخواه که یکبار دیگه برایت بفرسته. الان یک ایمیل دو متری زده که چند گزینه داریم. یا من DHL کنم برایت یا به کسی از دوستانم در دانشگاه تورنتو بگم که از طرف من امضا کنه یا خودت امضا کنی که چون پاکت رسمی نداری به نظرم خیلی جالب نیست و ... . باور نکردنیه. طرف ما را اصلا ندیده و چنین محبت و اجازه ای به ما میده. خلاصه که قرار شد خودش برامون بفرسته.

سر نهار که با هم حرف میزدیم تو گفتی کریستنا بهت گفته دانشگاه تورنتو معمولا به چند بار اقدام نیاز داره و تشویقت کرده که اگر نشد و آمدی یورک حداقل تا دو سال اقدام کنی. به نظر من هم حرفش درسته. قرار شد آرام درست را بخوانی و درس بدی و درآمد داشته باشی و در عین حال تلاش کنی تا مدرکت را از تورنتو بگیری.

خب! خیلی کار دارم و بهتره که برگردم سر آدورنو خواندن. هر بار که بیشتر یک متنش را می خوانی بیشتر متوجه ی ریزکاری هایی میشی که بهت نشان میده خیلی هم نتوانستی متن را بفهمی. تو هم داری رالز می خوانی و از دشواری متن خسته شده ای. بلاخره درس خواندن کار سختیه.

هیچ نظری موجود نیست: