۱۳۸۹ دی ۱۵, چهارشنبه

هیچ


چهارشنبه آخر شب هست. تو داری در تخت کتاب می خوانی و من هم قبل از اینکه کارم را تمام کنم گفتم اینجا پست امروز را بنویسم. امروز به دلیل سرماخوردگی خیلی حال نداشتم و البته در کمال ناباوری با توجه به این همه درسی که دارم هیچی درس هم نخواندم. به هر حال صبح با هم رفتیم دانشگاه تو تا من از پست دانشگاه تو کارهای OSAP خودم را انجام بدم. بعدش هم رفتیم "اسپرسو" تو چایی و من قهوه گرفتم و یک ساعتی را درباره ی این ترم و برنامه هامون با هم حرف زدیم. بعدش هم رفتیم بانک TD و من حساب بانکی باز کردم که شدیدا بابت هزار دلار خط اعتباری که میده احتیاج داریم.

از عصر هم که آمدیم خانه تو به کارهای ایمیلی خودت رسیدی و من هم کمی کتاب و مقاله دانلود کردم و تمام فرصت روز را اینگونه از دست دادم. بابت اینکه امروز درسی نخوانده ام خیلی ناراحتم. فردا باید جبران کنم و تو هم کلی کار آپلیکیشنی داری.

دیشب بعد از اینکه آیدا و آریو با کلی خریدی که کرده بودی تا خانه رساندن تو را تا دیر وقت داشتی کارهای آشپزخانه را میکردی و حسابی خسته شده بودی. امروز هم کمی به کارهای خانه رسیدی و از فردا هر دو باید بکوب روی درسهامون متمرکز بشیم. جالب اینکه دیشب هر کاری کردی نتوانستی دست خط "آشر" را بخوانی و فکر کنم باید هفته ی بعد برم از خودش بپرسم که چه کامنتی برایم گذاشته بود.

هیچ نظری موجود نیست: